You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,785
-
کاربران تگ شده
هیچ
بت پر شکوه ماه پر شکایت | | گل خوش لهجه سرو خوش عبارت |
سر و سرکردهی نازک مزاجان | | رواجآموز کار بی رواجان |
نمک پاش جراحتهای ناسور | | ز سر تا پا نمک شیرین پرشور |
گره در گوشهی ابرو فکنده | | دهان تنگ بسته راه خنده |
مزاجی با تعرض دیر خرسند | | عتابی با عبارت سخت پیوند |
به رفتن زود خیز و گرم مایه | | چو دانا در بنای سست پایه |
اشارت کرد تا گلگون کشیدند | | ز مشکو رخت در بیرون کشیدند |
برون آمد ز مشک و دل پر از جوش | | نهانش سد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بنایی را که باشد حسن بانی | | نهد اول پیش بر مهربانی |
به یک روزش رساند تا بجایی | | که گردد چون فلک عالی بنایی |
چو وقت آید که بر مسند نهد گام | | ش*ر..اب عیش باید ریخت در جام |
کشد یک خشت از بنیاد سستش | | کند ویرانتر از روز نخستش |
بنای حسن را سست است بنیاد | | اساس عشق یارب بیخلل باد |
گذشته سالها از عصر شیرین | | همان برجاست نام قصر شیرین |
اساسی کاینچنین آباد ماندهست | | ز محکم کاری فرهاد ماندهست |
چنین گفت آنکه این طرح نو انداخت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حریص گنج بنای گهر سنج | | بگفت این کار ممکن نیست بیگنج |
بباید گنجی از گوهر گشادن | | گره از سیم و قفل از زر گشادن |
بود بر زر مدار کار عالم | | به زر آسان شود دشوار عالم |
اگر خواهی هنر را سخت بازو | | زر بی سنگ باید در ترازو |
به خلق و لطف خاطرها شود رام | | زر و سیم است دام، آن دانهی دام |
دو چیز آمد کمند هوشمندان | | کز آن بندند پای ارجمندان |
یکی جودی که بیمنت دهد کام | | یکی خلقی که بینفرت زند گام |
برو گر زین دو در ذاتت یکی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو شیرین خیمه زد بر طرف کهسار | | بدان کز غم شود لختی سبکبار |
مدارا با مزاج خویش میکرد | | حکیمانه علاج خویش میکرد |
خیالش در دلش هر دم ز جایی | | وزانش هر نفس در سر هوایی |
می عشرت به گردش صبح تا شام | | به صبح و شام مشغول می و جام |
صباحی از صبوحی عشرت اندوز | | خمار شب شکسته جرعهی روز |
ش*ر..اب صبح و صبح شادمانی | | صلای عیش و عشرت جاودانی |
هوای ابر و قطره قطره باران | | کدامین ابر؟ ابر نوبهاران |
بساط دشت و دشتی چون ارم خوش | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام | | همه ناکامی اما اصل هر کام |
خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق | | خوشا آغاز سوز آتش عشق |
اگر چه آتش است و آتش افروز | | مبادا کم که خوش سوزیست این سوز |
چه خوش عهدیست عهد عشقبازی | | خصوصا اول این جان گدازی |
هر آن شادی که بود اندر زمانه | | نهادند از کرانه در میانه |
چو یکجا جمع شد آن شادی عام | | شدش آغاز عشق و عاشقی نام |
بتان کاردان خوبان پرکار | | در آغاز وفا یارند وخوش یار |
ولیکن از دمی فریاد فریاد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هزاران پرده بر قانون عشق است | | به هر یک نغمهها ز افسون عشق است |
به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ | | ز هر پرده نوایی دارد آهنگ |
ز هر یک پردهای عشق فسون ساز | | به قانونی برآرد هردم آواز |
ولی داند کسی کاهل خطا نیست | | که هر یک نغمه زان قانون جدا نیست |
یکی میخانه باشد عشق دلکش | | در او میها همه صافی و بیغش |
چه از خم چه سبو چه شیشه چه جام | | دهد مستی به رندن میآشام |
اگر در ظرف ان می فرق باشد | | میان بادهها کی فرق باشد |
کسی کش دیده بر خم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو دید آن نوش لب شوخ پریزاد | | که فرهاد است در آن صنعت استاد |
صلاح آن دید چشم شیر گیرش | | که با تیر نگه سازد اسیرش |
به مشکین طره سازد پای بستش | | دهد کاری که میشاید به دستش |
غرورش مصلحت را آنچنان دید | | که باید مایه دید و پایه بخشید |
نخستین شرط عشق است آزمودن | | نشاید هرکسی را در گشودن |
بسا کس کز هوس باشد نظر باز | | بسا کز عشق باشد خانه پرداز |
بباید آزمودش تا کدام است | | هوس یا عاشقی او را چه کام است |
به او گر نرد یاری میتوان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوش آن بیدلی که عشقش کافر ماست | | تنش در کار جانان رنج فرساست |
گرش از کارها معزول سازد | | به کار خود ورا مشغول سازد |
چو دست او فرو شوید ز هر کار | | برآرد بر سر کارش دگر بار |
که چون جان باشدش مشغول تن نیز | | شود این عشق سازی در بدن نیز |
تنش چون جان چو آن غم در پذیرد | | سراپای وجودش عشق گیرد |
که چون خورشید جان بر جسم تابد | | مزاجش نیز طبع عشق یابد |
شود از آفتاب عشق جانان | | تن چون سنگ او لعل بدخشان |
چو سنگ او نباشد مانع خور | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بدو فرهاد گفت که ای سرو نوخیز | | لبت جان پرور و زلفت دلاویز |
خیالت برده از دل صبر و تابم | | نگاهت کرده سرمست و خرابم |
کمند زلف مشکین تو دامم | | ش*ر..اب لعل نوشینت به جامم |
به هر خدمت که فرمایی برآنم | | به جان کوشم درین ره تا توانم |
نه کوه سنگ اگر باشد ز پولاد | | کنم با نیروی عشقش ز بنیاد |
چه جای کوه اگر همت گمارم | | اگر دریاست گرد از وی برآرم |
شکفت از گفته فرهاد آن ماه | | به سان غنچه از باد سحرگاه |
پس از این گفتگو و عهد و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
همایون دشتی و خوش مرغزاری | | که شیرین را بود آنجا گذاری |
مبارک منزلی ، دلکش مکانی | | که شیرین در وی آساید زمانی |
فضایی خوشتر از فردوس باید | | که آنجا خاطر شیرین گشاید |
مهی کش در دل و جان است منزل | | ز آب و گل کجا بگشایدش دل |
گلی کش نالهی دلها خوش آید | | سرود کبک و دراجش نشاید |
بتی کش خو به دلهای فکار است | | کجا میلش به گشت لاله زار است |
کسی کش خسرو و فرهاد باید | | کجا از سرو و بیدش یاد آید |
نگار نازنین شیرین مهوش | | چو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.