You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,788
-
کاربران تگ شده
هیچ
مزاج عشق بس مشکل پسند است | | قبول عشق برجایی بلند است |
شکار عشق نبود هر هوسنانک | | نبندد عشق هر صیدی به فتراک |
عقاب آنجا که در پرواز باشد | | کجا از صعوه صید انداز باشد |
گوزنی بس قوی بنیاد باید | | که بر وی شیر سیلی آزماید |
مکن باور که هرگز تر کند کام | | ز آب جو نهنگ لجه آشام |
دلی باید که چون عشق آورد زور | | شکیبد با وجود یک جهان شور |
اگر داری دلی در سینه تنگ | | مجال غم در او فرسنگ فرسنگ |
صلای عشق درده ورنه زنهار | | سر کوی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یکی فرهاد را در بیستون دید | | ز وضع بیستونش باز پرسید |
ز شیرین گفت در هر سو نشانیست | | به هر سنگی ز شیرین داستانی است |
فلان روز این طرف فرمود آهنگ | | فرود آمد ز گلگون در فلان سنگ |
فلان جا ایستاد و سوی من دید | | فلان نقش فلان سنگم پسندید |
فلان جا ماند گلگون از تک و پو | | به گردن بردم او را تا فلان سوی |
غرض کز گفتگو بودش همین کام | | که شیرین را به تقریبی برد نام |
زبان دان رموز کیمیا کیست | | که گویم حل و عقد کیمیا چیست |
نه بحث ما در آن امر محال است | | که در اثبات و نفیش قیل و قال است |
سخن در کیمیای جسم و جانست | | که گر خود کیمیایی هست آنست |
بیا زین کیمیا زر کن م**س.ت را | | غنی گردان وجود مفلست را |
مراد از کیمیا تأثیر عشق است | | که اکسیر وجود اکسیر عشق است |
بر این اکسیر اگر خود را زند خاک | | طلایی گردد از هر تیرگی پاک |
اگر زین کیمیا بویی برد سنگ | | عیار سنگ را باشد ز زر ننگ |
صفات عشق را اندازهای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زلیخا را چو پیری ناتوان کرد | | گلش را دست فرسود خزان کرد |
ز چشمش روشنایی برد ایام | | نهادش پلکها بر هم چو بادام |
کمان بشکستش ابروی کماندار | | خدنگ انداز غمزه رفتش از کار |
لبش را خشک شد سرچشمهی نوش | | بکلی نوشخندش شد فراموش |
در آن پیری که سد غم حاصلش بود | | همان اندوه یوسف در دلش بود |
دلش با عشق یوسف داشت پیوند | | به یوسف بود از هر چیز خرسند |
سر مویی ز عشق او نمیکاست | | بجز یوسف نمی جست و نمیخواست |
کمال عشق در وی کارکر شد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز هر جا حسن بیرون مینهد پای | | رخی از عشق هست آنجا زمین سای |
نیازی هست هر جا هست نازی | | نباشد ناز اگر نبود نیازی |
نگاهی باید از مجنون در آغاز | | که آید چشم لیلی بر سر ناز |
ایاز ار جلوهای ندهد به بازار | | نیابد همچو محمودی خریدار |
میان حسن و عشق افتاد این شور | | ز ما غیر نگاهی ناید از دور |
نه عذرا آگهی دارد نه وامق | | که میگردند چوم معشوق و عاشق |
زلیخا خفته و یوسف نهفته | | نه نام و نی نشان هم شنفته |
ز بیرون آگهی نه وز درون... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو خسرو جست از شیرین جدایی | | معطل ماند شغل دلربایی |
به غایت خاطر شیرین غمین ماند | | از آن بی رونقی اندوهگین ماند |
ز بی یاری دلی بودش چنان تنگ | | که بودی با در ودیوار در جنگ |
دلش در تنگنای سینه خسته | | به لب جان در خبر گیری نشسته |
ز هم پرواز اگر مرغی فتد دور | | قفس باشد به چشمش گلشن حور |
گرش افتد به شاخ سرو پرواز | | نماید شاخ سروش چنگل باز |
رمد طبعش ز فکر آب و دانه | | ارم باشد برا و صیاد خانه |
نهد گل زیر پا آسیب خارش | | نماید آشیان سوراخ مارش |
نه ذوق آنکه افشاند غباری | | کشد مرغوله ای در مرغزاری |
نه آن خاطر که برآزاده سروی | | کند بازی به منقار تذوری |
ز باغ و راغ در کنجی خزیده | | سری در زیر بال خود کشیده |
دل شیرین که مرغی بسته پر بود | | پرش ساعت به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به بازارشکر خود کرده آهنگ | | مرا اینجا نشانده با دل تنگ |
چه اینجا پاس این دیوار دارم | | همانا فرضتر زین کار دارم |
به خسرو ماند این بستان سرایش | | موافق نیست طبعم را هوایش |
دراین آب و هوا بوی وفا نیست | | به چم نرگس باغش حیا نیست |
فقیر آن بلبلی، مسکین تذوری | | که اینجا با گلی خو کرد و سروی |
یک نزهتگهی خواهم شکفته | | غزالی هر طرف بر سبزه خفته |
نم سرچشمهها پیوسته با نم | | بساط سبزهها نگسسته از هم |
صفیر مرغکان بر هر سر سنگ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوشا خاکی و خوش آب و هوایی | | که افتد قابل طرح وفایی |
خوشا سرمنزلی خوش سرزمینی | | که باشد لایق مسند نشینی |
عجب جایی بباید بهجتانگیز | | که بر شیرین سرآرد هجر پرویز |
ملال خاطر شیرین چو دیدند | | پرستاران جنیبتها کشیدند |
به کوه و دشت میراندند ابرش | | مراد خاطر شیرین عنان کش |
گر آهویی بدیدندی به راغی | | از آن آهو گرفتندی سراغی |
به کبکی گر رسیدندی به دشتی | | بپرسیدند از وی سرگذشتی |
به هر سر چشمهای، هر مرغزاری | | همیکردند... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یکی صیاد مرغی بسته پر داشت | | به بستان برد و بند از پاش برداشت |
زدندش طایران بوستانی | | صلای رغبت هم آشیانی |
چو پرزد دید بال خویش بسته | | عدوی خانه در پهلو نشسته |
برآورد از شکاف سینهی خویش | | صفیری پرخراش از سینهی ریش |
که مرغی را چه ذوق از سرو شمشاد | | که پروازش بود در دست صیاد |
قفس باشد ارم بر نغمه سازی | | که بیند در کمین تاراج بازی |
شما کزادگان شاخسارید | | نشاط سرو و گل فرصت شمارید |
که صیاد مرا با من شماریست | | مرا هم... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.