You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,805
-
کاربران تگ شده
هیچ
چو ختم سخن قرعه بر شاه زد | | سخن سکهی قدر بر ماه زد |
سکندر که خورشید آفاق بود | | به روشن دلی در جهان طاق بود |
از آن روشنی بود کان روشنان | | برو انجمن ساختند آنچنان |
چو زیرک بود شاه آموزگار | | [COLOR=rgb(85... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نظامی بر این در مجنبان کلید | | که نقش ازل بسته را کس ندید |
بزرگ آفریننده هر چه هست | | ز هرچ آفرید است بالا و پست |
نخستین خرد را پدیدار کرد | | ز نور خودش دیده بیدار کرد |
بر آن نقش کز کلک قدرت نگاشت | | ز چشم خرد هیچ پنهان نداشت |
مگر نقش اول کز آغاز بست | | کز آن پرده چشم خرد باز بست |
چو شد بسته نقش نخستین طراز | | عصابه ز چشم خرد کرد باز |
هر آن گنج پوشیده کامد پدید | | بدست خرد باز دادش کلید |
جز اول حسابی که سربسته بود | | وز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رسیدن اسکندر به پیغمبری
مغنی سحرگاه بر بانگ رود | | به یادآور آن پهلوانی سرود |
نشاط غنا در من آور پدید | | فراغت دهم زانچه نتوان شنید |
□
همان فیلسوف مهندس نهاد | | ز تاریخ روم این... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چنین بود در نامهی رهنمای | | از آن پس که بود آفرین خدای |
که شاها به دانش دل آباددار | | ز بی دانشان دور شو یاد دار |
دری را که بندش بود ناپدید | | ز دانا توان بازجستن کلید |
بهر دولتی کاوری در شمار | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دگر روز کز عطسهی آفتاب | | دمیدند کافور بر مشک ناب |
فرستاد شه تا به روشن ضمیر | | فلاطون نهد خامه را بر حریر |
نگارد یکی نامهی دلنواز | | که خوانندگان را بود کارساز |
به فرمان شه پیر دریا شکوه | | جواهر برون ریخت از کان کوه |
ز گوهر فشان کلک فرمانبرش | | نبشته چنین بود در دفترش |
که باد افزون ز آسمان و زمین | | ز ما آفریننده را آفرین |
پس از آفرین کردن کردگار | | بساط سخن کرد گوهر نگار |
که شاه جهان از جهان برترست | | جهان کان گوهر شد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سوم روز کین طاق بازیچه رنگ | | برآورد بازیچه روم و زنگ |
به سقراط فرمود دانای روم | | که مهری ز خاتم درآرد به موم |
نویسد خردنامهی ارجمند | | ز هر نوع دانش ز هر گونه پند |
خردمند روی از پذیرش نتافت | [COLOR=rgb(147, 101... | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سحرگه که سربرگرفتم ز خواب | | برافروختم چهره چون آفتاب |
سریر سخن برکشیدم بلند | | پراکندم از دل بر آتش سپند |
به پیرایش نامه خسروی | | کهن سرو را باز دادم نوی |
ز گنج سخن مهر برداشتم | | درو در ناسفته نگذاشتم |
سر کلکم از گوهر انداختن | | فلک را شکم خواست پرداختن |
درآمد خرامان سمن سینهای | | به من داد تیغی در آیینهای |
که آشفتهی خویش چندین مباش | | ببین خویشتن خویشتن بین مباش |
نظر چون در آیینه انداختم | | درو صورت خویش بشناختم |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سخن سنج این درج گوهرنگار | | ز درج این چنین کرد گوهر نثار |
که چون شه ز مشرق برون برد رخت | | به عرض جنوبی برافراخت تخت |
هوای جهان دیده سازندهتر | | زمانه زمین را نوازندهتر |
چو قاروره صبح نارنج بوی | | ترنجی شد از آب این سبز جوی |
از آن کوچگه رخت پرداختند | | سوی کوچگاهی دگر تاختند |
نمودند منزل شناسان راه | | که چون شه کند کوچ از ین کوچگاه |
دهی بیند آراسته چون بهشت | | سوادش پر از سبزه و آب و کشت |
در او مردمانی همه سرپرست | | رها... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو کوه از ریاحین کفل گرد کرد | | برآمیخت شنگرف با لاجورد |
گیاخواره را گل ز گردن گذشت | | نفیر گوزن آمد از کوه و دشت |
گلتر برون آمد از خار خشک | | بنفشه برآمیخت عنبر به مشک |
به عنبر خری نرگس خوابناک | | چو کافور ترسر برون زد ز خاک |
چو در خانه خویش رفت آفتاب | | ز گرمی شد اندام شیران کباب |
تبشهای باحوری از دستبرد | | ز روی هوا چرک تری سترد |
گیا دانه بگشاد و نبوشت برگ | | بلاله ستان اندر افتاد مرگ |
بجوشید در کوه و صحرا بخار | | شکر خنده زد میوه بر میودهدار |
ز هامون سوی کوه شد عندلیب | | به غربت همی گفت چیزی غریب |
به گوش اندرش از هوای تموز | | نوای چکاوک نیامد هنوز |
درفشنده خورشید گردون نورد | | ز باد خزان نیش عقرب نخورد |
شب و روز میگشت در چین و زنگ | | به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.