You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,805
-
کاربران تگ شده
هیچ
چو میوه رسیده شود شاخ را | | کدیور فرامش کند کاخ را |
ز بس میوه باغ آراسته | | زمین محتشم گردد از خواسته |
ز شادی لب پسته خندان شود | | رطب بر لبش تیز دندان شود |
شود چهرهی نار افروخته | | چو تاجی در او لعلها دوخته |
رخ سرخ سیب اندر آید به غنج | | به گردن کشی سر برآرد ترنج |
عروسان رز را زمی گشته م**س.ت | | همه سیب و نارنج بینی به دست |
ز بس نار کاورده بستان ز شاخ | | پر از نار پستان شده کوی و کاخ |
به دزدی هم از شاخ انجیردار | | در آویخته... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو باد خزانی درآمد به دشت | | دگرگونه شد باغ را سرگذشت |
از آن باد برباد شد رخت باغ | | فرو مرد بر دست گلها چراغ |
زراندود شد سبزهی جویبار | | ریاحین فرو ریخت از برگ و بار |
درختان ز شاخ آتش افروختند | | ورقهای رنگین بر او سوختند |
به بازار دهقان درآمد شکست | | نگهبان گلبن در باغ بست |
فسرده شد آن آبهای روان | | که آمد سوی برکهی خسروان |
نه خرم بود باغ بیبرگ و آب | | درافکنده دیوار گشته خراب |
بجای می و ساقی و نوش و ناز | | دد و دام... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو برگل شبیخون کند زمهریر | | به طفلی شود شاخ گلبرگ پیر |
نشاید شدن مرگ را چارهساز | | در چاره برکس نکردند باز |
تب مرگ چون قصد مردم کند | | علاج از شناسنده پی گم کند |
چو شب را گزارش درآمد به زیست | | بخندید خورشید و شبنم گریست |
جهاندار نالندهتر شد ز دوش | | ز بانگ جرسها برآمد خروش |
ارسطو جهاندیدهی چاره ساز | | به بیچارگی ماند از آن چاره باز |
کامید بهی در شهنشه ندید | | در اندازهی کار او ره ندید |
به شه گفت کای شمع روشن روان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زمستان چو پیدا کند دستبرد | | فرو بارد از ابر باران خرد |
گلو درد آفاق را از غبار | | لعابی زجاجی دهد روزگار |
در و دشت را شبنم چرخ کوز | | کند ایمن از تف و تاب تموز |
به تشنه گیاهی جلاب گیر | | یخ خرد کرده دهد ز مهریر |
جوانمردی باغ پیرایه سنج | | شود مفلس از کیمیاهای گنج |
دهند آب ریحان فروشان دی | | سفالینه خم را ز ریحان می |
خم خان دهقان چو آید به جوش | | قصب بفکند پیر پشمینه پوش |
غزالان که در نافه مشک آورند | | کبابتر و نقل خشک... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو زاسکندر آمد به روم آگهی | | که عالم شد ازشاه عالم تهی |
ملوک طوایف بهر کشوری | | نشستند و گیتی ندارد سری |
بزرگان اگر دستبوس آورند | | به درگاه اسکندروس آورند |
همه زیور روم شد زاغ رنگ | | به روم اندر آمد شبیخون زنگ |
همان نامه شه که بنوشت پیش | | به مادر سپردند بر مهر خویش |
چو مادر فرو خواند غم نامه را | | سیه کرد هم جام و هم جامه را |
ز طومار آن نامهی دل شکن | | چو طومار پیچید بر خویشتن |
ولی گر چه شد روز بر وی سیاه | | سر خود... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پس از مرگ اسکندر اسکندروس | | به آشوب شاهی نزد نیز کوس |
اگر چه ز شاهان پیروز بخت | | جز او کس نیامد سزاوار تخت |
بدین ملک ده روزه رائی نداشت | | که چندان نو آیین نوائی نداشت |
بنالید چون بلبل دردمند | | که زیر افتد از شاخ سر و بلند |
بزرگان لشگر نمودند جهند | | که با آن ولیعهد بندند عهد |
در گنج بر وی گشایند باز | | بجای سکندر برندش نماز |
ملک زاده را عزم شاهی نبود | | که در وی جز ایزد پناهی نبود |
ز شاهان و لشگرکشان عذر خواست | | که بر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سکندر چو زین کنده بگشاد بند | | برافکند بر حصن گردون کمند |
همه فیلسوفان درگاه او | | در آن پویه گشتند همراه او |
ارسطو چو واماند از آن آفتاب | | از ابر سیه بست بر خود نقاب |
سیاهی بپوشید و در غم نشست | | چو وقت آمد او نیز هم رخت بست |
ز سرو سهی رفت بالندگی | | طبیعت درآمد به نالندگی |
نشستند یونانیان گرد او | | ز استاد او تا به شاگرد او |
چو دیدند کان پیک منزل شناس | | به منزل شود بی رقیبان پاس |
خبر بازجستند از آن هوشمند | | که پیدا کن... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو هرمس بدین ژرف دریا رسید | | رهی دید کزوی رهائی ندید |
فرو رفت و گفت آفرین بر کسی | | که کالای کشتی ندارد بسی |
چه باید گرانباریی ساختن | | که باید به دریا در انداختن |
جهان خانه وحش بود از نخست | | در او بانوا هر گیاهی که رست |
ز کوه گران تا به دریای ژرف | | چه و بام او شد به باران و برف |
چو شد آهوی گور آدم پدید | | گریزنده شد گور و آهو رمید |
من آن وحشی آهو کز دست زور | | به پای خودم رفت باید به گور |
درین ره پناه خود از هیچکس | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟ | | که ما نیز در خاک خواهیم خفت |
چنان شد حکایت در آن مرز و بوم | | که بالغترین کس منم زاهل روم |
چو در پردهی مرگ ره یافتم | | ز هر پردهای روی برتافتم |
بدان طفل مانم که هنگام خواب | | به گهوارهی خوابش آید شتاب |
به خفتن منش رهنمون آیدش | | نداند که این خواب چون آیدش |
درین چار طبع مخالف نهاد | | که آب آمد و آتش و خاک و باد |
چگونه توان راستی یافتن | | ز کژی بباید عنان تافتن |
بود چار دیوار آن خانه سست | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
انجامش روزگار والیس | | . . . |
سرودی بر آهنگ فریاد من | | مغنی به یادآرد بر یاد من |
مگر بگذرم زاب این هفت رود | | بکن شادم از شادی آن سرود |
چو والیس را سر درآمد به خواب | | درافکند کشتی به طوفان آب |
نشسته رفیقان یاریگرش | | به یاریگری چون فلک برسرش |
چو بر ناتوان یافت تیمار دست | | تنومند را ناتوانی شکست |
ز نیروی طالع خبر باز جست | | بناهای اوتاد را یافت سست |