You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,832
-
کاربران تگ شده
هیچ
نندیشم از کسی که به نادانی | | با من رسن ز کینه کشان دارد |
ابر سیاه را به هوا اندر | | از غلغل سگان چه زیان دارد؟ |
مردم سفله به سان گرسنه گربه | | گاه بنالد به زار و گاه بخرد |
تاش همی خوار داری و ندهی چیز | | از تو چو فرزند مهربانت نبرد |
راست چو چیزی به دست کرد و قوی گشت | | گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد |
این دهر باشگونه چو بستیزد | | شیر ژیان بهدام درآویزد |
مرد دژ آگه آن بود و دانا | | کز مکر او به وقت بپرهیزد |
با آنک ازو جدا شود او فردا | | امروز خود به طبع نیامیزد |
زین زال دور باش که او دایم | | چون گربه شوی جوید و برخیزد |
از بهر چه دوی سپس جفتی | | کو روز و شب همی ز تو بگریزد؟ |
چو تنها بوی گربهات مونس آید | | به ویران درون جغد مسعود باشد |
به از ترب پخته بود مرغ لاغر | | به از کاه دود،ار چه بد، عود باشد |
ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند | | دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند |
طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان | | ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند |
گوزن و گور که استام زر نمیجویند | | زقید و بند و غل و برنشست رستهستند |
و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش | | چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند |
پراپرند زطمع بازو، جغدکان بیرنج | | نشستهاند ازیشان طمع گسستهستند |
از بهر چه این خر رمه بیبند و فسارند؟ | | یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند |
گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند | | کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند |
ارز سخن خوب خردمندان دانند | | کز خاطر خود ریگ بیابان بشمارند |
مشک است سخن نافهی او خاطر دانا | | معنی بود آن مشک که از نافه برآرند |
مر جاهل را نبود اندازهی عالم | | صد مرغ یله قیمت یک باز ندارند |
وعدهی این چرخ همه باد بود | | وعده رطب کرد و فرستاد تود |
باد شمر کار جهان را که نیست | | تار جهان را بجز از باد پود |
دانا داند که ندارد به طبع | | آتش او جز که ز بیداد دود |
زود بیفگن ز دلت بند آز | | تا شوی از بندگی آزاد زود |
جان تو مایه است و تنت سود کرد | | سود به مایه همی آباد بود |
مایه نگهدار به دین و مخور | | انده این سود مپرساد سود |
بس که نوشتی و نویساد از آنچ | | نیز چنین کس منویساد سود |
فرو مایه چون سیر خورده بباشد | | همه عیب جوید همه شر کاود |
فرومایه آن به که بد حال باشد | | ازیرا سیه سار پی برنتاود |
گویمت چگونه شود زنده کو هلاک شود: | | آب باز آب شود خاک باز خاک شود |
جانش زی فراز شود تنش زی مغاک شود | | تن سوی پلید شود پاک باز پاک شود |
بر دشمنی دشمنت چو دیدی | | فعلش، نه نشان و نه داغ باید |
اقرار بسی برتر از گواهان | | با روز همی چه چراغ باید؟ |