You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,828
-
کاربران تگ شده
هیچ
آن کن ای جویای حکمت کاهل حکمت آن کنند | | تا بدان دشوارها بر خویشتن آسان کنند |
جز که در خورد خرد صحبت ندارند از بنه | | بر همین قانون که در عالم همی ارکان کنند |
طاعت ارکان ببین مر چرخ و انجم را به طبع | | تا به طاعت چرخ وانجمشان همی حیوان کنند |
چرخ را انجم به سان دستهای چابکاند | | کز لطافت خاک بیجان را همی با جان کنند |
دستهای آسماناند این که با این بندگان | | آن خداوندان همی احسانها الوان کنند |
چشمهای عالمند اینها که چون در خاک خشک | | بنگرند او را همی پر در و پر مرجان کنند |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در این مقام اگر می مقام باید کرد | | بکار خویش نکوتر قیام باید کرد |
به هرچه خوشترت آید زنامها، تن را | | به فعل خویش بدان نام نام باید کرد |
که نام نیکو مرغ است و فعل نیکش دام | | زفعل خویش بر این مرغ دام باید کرد |
زخوی نیک و خرد در ره مروت و فضل | | مر اسپ تن را زین و لگام باید کرد |
بدین لگام و بدین زینت نفس بدخو را | | در این مقام همی نرم و رام باید کرد |
اگر دلت بشکسته است سنگ معصیتش | | دل شکسته به طاعت لجام باید کرد |
اگر سلامت خواهی ز جهل بر در عقل | | سلام... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید | | گل بیاراید و بادام به بار آید |
روی بستان را چون چهرهی دلبندان | | از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید |
روی گلنار چو بزداید قطر شب | | بلبل از گل به سلام گلنار آید |
زاروار است کنون بلبل و تا یک چند | | زاغ زار آید، او زی گلزار آید |
گل سوار آید بر مرکب و، یاقوتین | | لاله در پیشش چون غاشیهدار آید |
باغ را از دی کافور نثار آمد | | چون بهار آید لولوش نثار آید |
گل تبار و آل دارد همه مهرویان | | هر گهی کاید با آل و تبار آید |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در درج سخن بگشای بر پند | | غزل را در به دست زهد در بند |
به آب پند باید شست دل را | | چو سالت بر گذشت از شست و ز اند |
چو بردل مرد را از دیو گمره | | همی بینی فگنده بند بر بند |
بده پندش که بگشاید سرانجام | | زبنده بند ملعون دیو را پند |
حرارتهای جهلی را حکیمان | | زعلم و پند گفتهستند ریوند |
چو صبرت تلخ باشد پند لیکن | | به صبرت پند چون صبرت شود قند |
نخستین پند خود گیر از تن خویش | | و گرنه نیست پندت جز که ترفند |
بر آن سقا که خود خشک است... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آزردن ما زمانه خو دارد | | مازار ازو گرت بیازارد |
وز عقل یکی سپر کن ارخواهی | | کهت دهر به تیغ خویش نگذارد |
تعویذ وفا برون کن از گردن | | ور نی به جفا گلوت بفشارد |
آن است کریم طبع کو احسان | | با اهل وفا و فضل خو دارد |
وز سفله حذر کند که ناکس را | | دانا چو سگ اهل خوار انگارد |
شوره است سفیه و سفله، در شوره | | هشیار هگرز تخم کی کارد؟ |
بر شوره مریز آب خوش زیرا | | نایدت به کار چون بیاغارد |
خاری است درشت صحبت جاهل | | کو چشم وفا و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خردمند را می چه گوید خرد؟ | | چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد» |
بدان وقت گوید همیش این سخن | | کهش از بد کنش جان و دل میرمد |
خرد بد نفرمایدت کرد ازانک | | سرانجام بر بد کنش بد رسد |
بر این قولت ای خواجه این بس گوا | | که جو کار جز جو همی ندرود |
نبینی که گر خار کارد کسی | | نخست آن نهالش مرو را خلد؟ |
اگر بد کنی چون دد و دام تو | | جدا نیستی پس تو از دام و دد |
بدی دام آهرمن ناکس است | | به دامش درون چون شوی باخرد؟ |
بدی مار گرزه است ازو دور... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد | | اگر چه چهرهش خوب است طبع خر دارد |
بخر شمارش مشمارش، ای بصیر، بصیر | | اگرچه او بهسر اندر چو تو بصر دارد |
نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود | | که موش خوار و غلیواژ نیز پر دارد |
ز مردم آن بود، ای پور، از این دو پای روان | | که فعل دهر فریبنده را ز بر دارد |
چو چاره نیستش از صحبت جهان جهان | | اگر جفاش نماید جفاش بردارد |
ز بیم درد نهد مرد دنبه بر دنبل | | نه زانکه دنبل نزدیک او خطر دارد |
جهان اگر شکر آرد به دست چپ سوی تو | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوب یکی نکته یادم است زاستاد | | گفت «نگشت آفریده چیز به از داد» |
جان تو با این چهار دشمن بدخو | | نگرفت آرام جز به داد و به استاد |
جانت نماندهاست جز به داد در این بند | | داد خداوند را مدار به بیداد |
بند نهادند بر تو تا بکشی رنج | | تا نکشد رنج بنده کی شود آزاد؟ |
نیزهی کژ در میان کالبد تنگ | | جز ز پی راستی نماند و نیفتاد |
پند همی نشنوی و بند نبینی | | دلت پر آتش که کرد و ست پر از باد؟ |
پند که دادت؟ همان که بند نهادت | | بند که بنهاد؟ پند نیز هم او داد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند | | یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟ |
عالم چرا که نیست سخن گوی و جانور | | گرجان و عقل هر دو بر این عالم اندرند؟ |
ور در جهان نیند علیحال غایبند | | ور غایبند بر تن ما چونکه حاضرند؟ |
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند | | ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند |
وانگه کز این مزاج مهیا جدا شوند | | چیزند یا نه چیز عرضوار بگذرند |
گرچیز نیستند برون از مزاج تن | | امروز نیز کلمه نامربوط و مجهول و ابترند |
ور کلمه نامربوطاند فعل نیاید ز چیز نه | | وین هر دو در... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بالای هفت چرخ مدور دو گوهرند | | کز نور هر دو عالم و آدم منورند |
اندر مشیمهی عدم از نطفهی وجود | | هر دو مصورند ولی نامصورند |
محسوس نیستند و نگنجند در حواس | | نایند در نظر که نه مظلم نه انورند |
پروردگان دایهی قدسند در قدم | | گوهرنیند اگرچه به اوصاف گوهرند |
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات | | بیرون و اندرون زمانه مجاورند |
اندر جهان نیند هم ایشان و هم جهان | | در ما نیند و در تن ما روح پرورند |
گویند هر دو هر دو جهانند، از این قبل | | در هفت کشورند و نه در هفت... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.