You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,836
-
کاربران تگ شده
هیچ
چند گردی گردم ای خیمهی بلند؟ | | چند تازی روز و شب همچون نوند؟ |
از پس خویشم کشیدی بر امید | | سالیان پنجاه و یا پنجاه و اند |
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت | | شرمدار اکنون، از این ترفند چند؟ |
مادر بسیار فرزندی ولیک | | خوار داریشان، همیشه کندمند |
جز تو که شنیده است هرگز مادری | | کو به فرزندان نخواهد جز گزند؟ |
کاه داری یاخته بر روی آب | | زهر داری ساخته در زیر قند |
از زمان و مکر او ایمن مباش | | بس کن از کردار بد بپذیر پند |
کز بدیها خود بپیچد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای هفت مدبر که بر این پرده سرائید | | تا چند چو رفتید دگر باره برآئید؟ |
خوب است به دیدار شما عالم ازیرا | | حوران نکو طلعت پیروزه قبائید |
سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است | | زیرا که به حکمت سبب بودش مائید |
از ما به شما شادتر از خلق که باشد؟ | | چون بودش ما را سبب و مایه شمائید |
پر نور و صور شد ز شما خاک ازیرا | | مایهی صور و زایشی و کان ضیائید |
مر صورت پر حکمت ما را که پدید است | | بر چرخ قلمهای حکیمالحکمائید |
عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما | | باقی چو شما، گرچه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خواجه جهان حیل بسی داند | | وز غدر همی به جادوی ماند |
گر تو به مثل به ابر بر باشی | | زانجات به حیلهها فرو خواند |
تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش | | از تو به دروغ و مکر بستاند |
خوبی و جوانی و توانائی | | زین شهره درخت تو بیوشاند |
تا از همه زیب و قوت و خوبی | | یک روز چو من تهیت بنشاند |
وان را که همی ازو بخندیدی | | فردا ز تو بیگمان بخنداند |
بنشین و مرو اگر تو را گیتی | | خواهد که به چوب این خران راند |
هرگز به دروغ این... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هوشیاران ز خواب بیدارند | | گر چه مستان خفته بسیارند |
با خران گر به آبخور نشوند | | با دل پر خرد سزاوارند |
هستشان آگهی که نه ز گزاف | | زیر این خیمه در گرفتارند |
یار مستان بیهشاند از بیم | | گرچه باعقل و فضل وهش یارند |
کی پسندند هرگز این مستان | | کار این عاقلان که هشیارند؟ |
مردمان، ای برادر، از عامه | | نه به فعلند بل به دیدارند |
دشمن عاقلان بیگنهاند | | زانکه خود جاهل و گنهکارند |
همه دیدار و هیچ فایده نه | | راست چون... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرد چون با خویشتن شمار کند | | داند کاین چرخ می شکار کند |
مار جهان را چو دید مرد به دل | | دست کجا در دهان مار کند؟ |
مرد خرد همچو خر ز بهر شکم | | پشت نباید که زیر بار کند |
سفله جهان، بیوفاست ای بخرد | | با تو کجا بیوفا قرار کند؟ |
سوی گل او اگر تو دست بری | | دست تو را خار او فگار کند |
خار بدان گل چننده قصد کند | | گرچه همی او نه قصد خار کند |
یار بد تو اگر تو چند بدو | | بد نکنی با تو خار خار کند |
بر سر خود چون فگند خاک، تو را | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صبا باز با گل چه بازار دارد؟ | | که هموارش از خواب بیدار دارد |
به رویش همی بر دمد مشک سارا | | مگر راه بر طبل عطار دارد |
همی راز گویند تا روز هر شب | | ازیرا به بهمن گل آزار دارد |
چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس | | مر او را همی لاله تیمار دارد |
سحر گه نگه کن که بر دست سیمین | | به زر اندرون در شهوار دارد |
نه غواص گوهر نه عطار عنبر | | به نزدیک نرگس چه مقدار دارد؟ |
بنالد همی پیش گلزار بلبل | | که از زاغ آزار بسیار دارد |
زره پوش گشتند مردان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند | | خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند |
هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش | | گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند |
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس | | هر که از سرما گریزد قصد زی گرما کند |
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود | | چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند |
خون رسوائی است نادانی، برون بایدش کرد | | از رگ دل پیش از انک او مر تو را رسوا کند |
غدر و مکر و جهل هرسه منکر اعدای تو اند | | زود باید مرد را کو قصد این اعدا کند |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد | | به خواب و خور چو خر عمر عزیز خویش نگذارد |
جز آن نادان که ننگ جهل زیر پی سپر کردش | | کسی خود را به کام اژدهای م**س.ت نسپارد |
خردمندا، چه مشغولی بدین انبار بیحاصل؟ | | که این انبارت از کشکین چو از حلوا بینبارد |
توی بر خواب و خور فتنه همانا خود نهای آگه | | که مر پهلوت را گیتی به خواب و خور همی خارد |
نهای ای خاکخوار آگه که هرکهش خاکخور باشد | | سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش بیوبارد |
فلک مر خاک را، ای خاک خور، در میوه و دانه | | ز بهر تو به شور و چرب... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون همی بودهها بفرساید | | بودنی از چه میپدید آید؟ |
زانکه او بوده نیست و سرمدی است | | کانچه بوده شود نمیپاید |
وانچه نابوده نافزوده بود | | نافزوده چگونه فرساید؟ |
پس جهان تا ابد بفرساید | | گر نفرساید ایچ نفزاید |
گرهی را که دست یزدان بست | | کی تواند کسی که بگشاید؟ |
ننگری کاین چهار زن هموار | | همی از هفتشوی چون زاید؟ |
هر کسی جز خدای در عالم | | گر به جای زنان بود شاید |
وین کهن گشته گند پیر گران | | دل ما می چگونه برباید! |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند | | که فلک باز شکار است و همه خلق شکارند |
نه عجب گر نبودشان خبر از چرخ و ز کارش | | کز حریصی و جهالت همه در خواب و خمارند |
برزگاران جهانند و همه روز و همه شب | | بجز از معصیت و جور نه ورزند و نه کارند |
چون درختان ببارند به دیدار ولیکن | | چون به کردار رسد یکسره بیدند و چنارند |
غدر و مکر است بسی بر سر این خلق فلک را | | که بجز اهل خرد طاقت آن مکر ندارند |
ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است | | که برو اهل خرد خوش مزه و بوی ثمارند |
بل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.