You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,847
-
کاربران تگ شده
هیچ
پند بدادمت من، ای پور، پار | | چون بگزیدی تو بر آن نور نار؟ |
غره مشو گر چه نیابد همی | | بی تو نه بهرام و نه شاپور پار |
پشت گرانبار تو اکنون شدهاست | | کامدت از بلخ و نشابور بار |
خانهی معموری و مار است جهل | | مار درین خانهی معمور مار |
ز ایزد مذکور به عقلی، مکن | | جز که به عقل، ای سره مذکور، کار |
دیو سیاه است تنت، خویشتن | | از بد این دیو سیه دور دار |
پیرهن عصیان بنداز اگر | | آیدت از بلعم باعور و عار |
خمر مخور، پور، که آن دود... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نشنودهای که دید یکی زیرک | | زردآلوی فگنده به کو اندر |
چو یافتش مزه ترش و ناخوش | | وان مغز تلخ باز بدو اندر |
گفتا که «هر چه بود به دلت اندر | | رنگت همی نمود به رو اندر» |
ای کهن گشته تن و دیده بسی نعمت و ناز | | روز ناز تو گذشتهاست بدو نیز مناز |
ناز دنیا گذرنده است و تو را گر بهشی | | سزد ار هیچ نباشد به چنین ناز نیاز |
گر بدان ناز تو را باز نیاز است امروز | | آن تو را تخم نیاز ابدی بود نه ناز |
از آن ناز گذشته بگرفته است تو را | | بند آن ناز تو را چیست مگر مایهی آز؟ |
کار دنیای فریبنده همه تاختن است | | پس دنیای فریبندهی تازنده متاز |
چون چغرگشت بناگوش چو سیسنبر تو | | چند نازی پس این پیرزن زشت چغاز؟ |
عمر پیری چو جوانی مدهای پیر به... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای تو را آروزی نعمت و ناز | | آز کرده عنان اسپ نیاز |
عمرت از تو گریزد از پس آز | | تو همی تاز در نشیب و فراز |
بر در بخت بد فرود آید | | هر که گیرد عنان مرکبش آز |
چونکه سوی حصار خرسندی | | نستانی ز شاه آز جواز؟ |
ز آرزوی طراز توزی و خز | | زار بگداختی چو تار طراز |
زانچه داری نصیب نیست تو را | | جز شب و روز رنج و گرم و گداز |
چون نپوشی، چه خز و چه مهتاب | | چون نبوئی، چه نرگس و چه پیاز |
با تو انباز گشت طبع بخیل | | نشود هر کجا روی ز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کسی پر خانه دشتی دید هرگز | | نه دیوار و نه در بل پست و موجز؟ |
دو لشکر صفزده در خانههاشان | | پس هر لشکری یکی مجاهز |
وزیر و شاه و پیلان و سواران | | ستاده بر طرفها دو مبارز |
پیاده با سواران جمله بیجان | | وزیر و شاه بیفرمان و عاجز |
به زخم و بند و کشتن گشته مشغول | | نه آنجا گرد و خون و نه هزاهز |
نه از خانه برون رفت آنکه بگریخت | | نه خونی را دیت بایست هرگز |
ای خداوند این کبود خراس | | صد هزاران تو را ز بنده سپاس |
که به آل رسول خویش مرا | | برهاندی از این رمهی نسناس |
تا متابع بوم رسول تو را | | نروم بر مراد خویش و قیاس |
هم مقصر بوم به روز و به شب | | به سپاست بر آورم انفاس |
شکر و حمد تو را زبان قلم است | | بندگان را و روز و شب قرطاس |
نامهها پیش تو همی آید | | هم ز بیدار دل هم از فرناس |
هیچ کاری از این دو نامه برون | | نکند کافر و خدایشناس |
آتش دوزخ است ناقد خلق | | او شناسد ز سیم... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای بستهی خود کرده دل خلق به ناموس | | ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس |
اثبات یقین تو به معقول چه سود است، | | چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس؟ |
تا چند سخن گوئی از حق و حقیقت؟ | | آب حیوان جوئی در چشمهی مطموس! |
گر رای تو کفر است مکن پیدا ایمان | | ور جای تو دیر است مزن پنهان ناقوس |
ای آنکه همه زرقی در فعل چو روباه، | | وی آنکه همه رنگی در وصف چو طاووس |
تا کی روی آخر ز پی حج به زیارت | | از طوس سوی مکه، وز مکه سوی طوس؟ |
چون نیست ز کان علت مقصود، پس ای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش | | چون تو را خوار کند چون نکنی خوارش ؟ |
هر که او انده و تیمار تو را کوشد | | تو بخیره چه خوری انده و تیمارش؟ |
تن همان خاک گران سیه است ار چند | | شاره زربفت کنی قرطه و شلوارش |
تن تو خادم این جان گرانمایه است | | خادم جان گرانمایه همی دارش |
گر نخواهی که تو را خوار و زبون گیرد | | برتر از قدرش و مقدارش مگذارش |
تن درخت است و خرد بار و، دروغ و مکر | | خس و خار است، حذر کن ز خس و خارش |
خار و خس بفگن از این شهره درخت ایرا | | کز خس و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای متحیر شده در کار خویش | | راست بنه بر خط پرگار خویش |
خرد شکستی به دبوس طمع | | در طلب تا و مگر تار خویش |
در طلب آنچه نیامد به دست | | زیر و زبر کردی کاچار خویش |
خیره بدادی به پشیز جهان | | در گرانمایه و دینار خویش |
پنبهی او را به چه دادی بدل | | ای بخرد، غالیه و غار خویش؟ |
یار تو و مار تو است این تنت | | رنجهای از مار خود و یار خویش |
مار فسای ارچه فسونگر بود | | کشته شود عاقبت از مار خویش |
و اکنون کافتاد خرت، مردوار | | چون... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش | | تا دررسم مگر به رسول و شفاعتش |
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول | | دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش |
با آل او روم سوی او هیچ باک نیست | | برگیرم از منافق ناکس شناعتش |
دین خدای ملک رسول است و، خلق پاک | | امروز امتان رسولند و رعیتش |
گر سوی آل مرد شود مال او چرا | | زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش؟ |
بر بندهی تو طاعت تو نیست نیم از انک | | پیغمبر تو راست ز طاعت بر امتش |
گفتت که بنده را تو به بیطاعتی مکش | | وانگه نکشتت ار تو نبودی به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.