You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,320
-
کاربران تگ شده
هیچ
طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را | | لابه گری میکنمت راه تو زن قافله را |
م**س.ت و خوش و شاد توام حامله داد توام | | حامله گر بار نهد جرم منه حامله را |
هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر | | هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را |
میکشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی | | تازه کن اسلام دمیخواجه رها کن گله را |
آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه | | آنک بیابد کف شه بوسه دهد آبله را |
همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان | | جان تو سردفتر آن فهم کن این مسله را |
شاد همیباش و ترش آب بگردان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما | | راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا |
سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو | | دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا |
دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم | | گشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لا |
دوش همیگشتم من تا به سحر ناله کنان | | بدرک بالصبح بدا هیج نومیو نفی |
سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو | | نور کی دیدست که او باشد از سایه جدا |
گاه بود پهلوی او گاه شود محو در او | | پهلوی او هست خدا محو در او هست لقا |
سایه زده دست طلب سخت در آن نور... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کار تو داری صنما قدر تو باری صنما | | ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما |
دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما | | در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما |
ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو | | چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما |
هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم | | گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما |
هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا | | آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما |
نیست مرا کار و دکان هستم بیکار جهان | | زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما |
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا | | طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا |
تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان | | بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا |
گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم | | گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا |
ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را | | ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا |
تشنه و مستسقی تو گشتهام ای بحر چنانک | | بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا |
حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان | | فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا |
رفتم هنگام خزان سوی رزان دست... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا | | ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا |
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر | | خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا |
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او | | وز سخنان نرم او آب شوند سنگها |
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر | | قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا |
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل | | در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا |
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد | | ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا |
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا | | خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ |
با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر | | بر قد مرد میبرد درزی عشق او قبا |
م**س.ت شوند چشمها از سکرات چشم او | | رقص کنان درختها پیش لطافت صبا |
بلبل با درخت گل گوید چیست در دلت | | این دم در میان بنه نیست کسی تویی و ما |
گوید تا تو با تویی هیچ مدار این طمع | | جهد نمای تا بری رخت توی از این سرا |
چشمه سوزن هوس تنگ بود یقین بدان | | ره ندهد به ریسمان چونک ببیندش دوتا |
بنگر آفتاب را تا به گلو در... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را | | داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را |
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را | | جوش نمود نوش را نور فزود دیده را |
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من | | من نفروشم از کرم بنده خودخریده را |
بین که چه داد میکند بین چه گشاد میکند | | یوسف یاد میکند عاشق کف بریده را |
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد | | بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را |
عاجز و بیکسم مبین اشک چو اطلسم مبین | | در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را |
هر که بود در این طلب بس عجبست و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا | | در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا |
جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو | | ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا |
سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت | | چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا |
آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو | | غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا |
خوش بخرام بر زمین تا شکفند جانها | | تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما |
چونک شوی ز روی تو برق جهنده هر دلی | | دست به چشم برنهد از پی حفظ دیدهها |
هر چه بیافت باغ دل از طرب و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما | | تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما |
خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب | | آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما |
جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او | | جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما |
شکر باکرانه را شکر بیکرانه گفت | | غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما |
روترشی چرا مگر صاف نبد ش*ر..اب تو | | از پی امتحان بخور یک قدح از ش*ر..اب ما |
تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا | | چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما |
از تبریز شمس دین روی نمود... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنا | | زانک تو آفتابی و بیتو بود فسردنا |
خلق بر این بساطها بر کف تو چو مهرهای | | هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا |
گفت دمم چه میدهی دم به تو من سپردهام | | من ز تو بیخبر نیم در دم دم سپردنا |
پیش به سجده میشدم پست خمیده چون شتر | | خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا |
بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا | | گردن دراز کردهای پنبه بخواهی خوردنا |