You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,327
-
کاربران تگ شده
هیچ
چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا | | ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما |
درآید جان فزای من گشاید دست و پای من | | که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا |
بدو گویم به جان تو که بیتو ای حیات جان | | نه شادم میکند عشرت نه مستم میکند صهبا |
وگر از ناز او گوید برو از من چه میخواهی | | ز سودای تو میترسم که پیوندد به من سودا |
برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن | | که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا |
تو میدانی که من بیتو نخواهم زندگانی را | | مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را | | خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را |
عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را | | سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را |
بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را | | به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را |
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد | | ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را |
همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد | | ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را |
درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم | | قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را |
ز نورافشان ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را | | فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را |
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود | | اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را |
نوازشهای عشق او لطافتهای مهر او | | رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را |
زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او | | که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را |
عنایتهای ربانی ز بهر خدمت آن شه | | برویانید و هستی داد از عین ادب ما را |
بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان | | شقایقها و ریحانها و گلهای عجب ما را |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمد بت میخانه تا خانه برد ما را | | بنمود بهار نو تا تازه کند ما را |
بگشاد نشان خود بربست میان خود | | پر کرد کمان خود تا راه زند ما را |
صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد | | صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را |
رو سایه سروش شو پیش و پس او میدو | | گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را |
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا | | کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را |
چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان | | بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را |
بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد | | آن... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر زان که نهای طالب جوینده شوی با ما | | ور زان که نهای مطرب گوینده شوی با ما |
گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس | | ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما |
یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند | | گر مردهای ور زنده هم زنده شوی با ما |
پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید | | تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما |
در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی | | اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما |
چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد | | این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما |
شمس الحق تبریزی با... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را | | این یوسف خوبی را این خوش قد و قامت را |
ای شیخ نمیبینی این گوهر شیخی را | | این شعشعه نو را این جاه و جلالت را |
ای میر نمیبینی این مملکت جان را | | این روضه دولت را این تخت و سعادت را |
این خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من | | درکش قدحی با من بگذار ملامت را |
ای ماه که در گردش هرگز نشوی لاغر | | انوار جلال تو بدریده ضلالت را |
چون آب روان دیدی بگذار تیمم را | | چون عید وصال آمد بگذار ریاضت را |
گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آب حیوان باید مر روح فزایی را | | ماهی همه جان باید دریای خدایی را |
ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد | | این عرصه کجا شاید پرواز همایی را |
صد چشم شود حیران در تابش این دولت | | تو گوش مکش این سو هر کور عصایی را |
گر نقد درستی تو چون م**س.ت و قراضه ستی | | آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را |
دلتنگ همیدانند کان جای که انصافست | | صد دل به فدا باید آن جان بقایی را |
دل نیست کم از آهن آهن نه که میداند | | آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را |
عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ساقی ز ش*ر..اب حق پر دار شرابی را | | درده می ربانی دلهای کبابی را |
کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران | | جز آب نمیسازد مر مردم آبی را |
از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو | | آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را |
گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را | | دربار کند موجت این جسم سحابی را |
بفزای ش*ر..اب ما بربند تو خواب ما | | از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را |
همکاسه ملک باشد مهمان خدایی را | | باده ز فلک آید مردان ثوابی را |
نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش | | در خم تقی یابی آن باده... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را | | ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را |
دیوار و در خانه شوریده و دیوانه | | من بر سر دیوارم از بهر علامت را |
ماهیست که در گردش لاغر نشود هرگز | | خورشید جمال او بدریده ظلامت را |
ای خواجه خوش دامن دیوانه تویی یا من | | درکش قدحی با من بگذار ملامت را |
پیش تو از بسی شیدا میجست کرامتها | | چون دید رخ ساقی بفروخت کرامت را |
امروز گزافی ده آن باده نابی را | | برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را |
گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد | | پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را |
ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه | | بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را |
تا خیزد ای فرخ زین سو اخ و زان سو اخ | | برکن هله ای گلرخ سغراق و شرابی را |
گر زان که نمیخواهی تا جلوه شود گلشن | | از بهر چه بگشادی دکان گلابی را |
ما را چو ز سر بردی وین جوی روان کردی | | در آب فکن زوتر بط زاده آبی را |
ماییم چو کشت ای جان بررسته در این... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.