You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,338
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا | | بر من خسته کردهای روی گران چرا چرا |
بر دل من که جای تست کارگه وفای تست | | هر نفسی همیزنی زخم سنان چرا چرا |
گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری | | جان و جهان همیبری جان و جهان چرا چرا |
چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوشتری | | ز آتش هجر تو منم خشک دهان چرا چرا |
مهر تو جان نهان بود مهر تو بینشان بود | | در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا |
گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن | | ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا |
ای تو به نور مستقل وی ز تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا | | تا که بهار جانها تازه کند دل تو را |
بوی سلام یار من لخلخه بهار من | | باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا |
مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی | | ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا |
پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن | | پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا |
زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم | | پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا |
جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود | | تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا |
دیدن خسرو زمن شعشعه عقار... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما | | کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما |
چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم | | غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما |
نیست ز نفس ما مگر نقش و نشان سایهای | | چون به خم دو زلف تست مسکن و جای نفس ما |
عشق فروخت آتشی کب حیات از او خجل | | پرس که از برای که آن ز برای نفس ما |
هژده هزار عالم عیش و مراد عرضه شد | | جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما |
دوزخ جای کافران جنت جای ممنان | | عشق برای عاشقان محو سزای نفس ما |
اصل حقیقت وفا سر خلاصه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هلا ای زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را | | تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را |
منم ناکام کام تو برای صید و دام تو | | گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را |
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره | | چه داند یوسف مصری نتیجه شور و غوغا را |
گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش | | که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا |
چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم | | سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا |
اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد | | نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را | | از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را |
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت | | شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را |
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل | | چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را |
ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی | | چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را |
سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند | | چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را |
درون مجمر دلها سپند و عود میسوزد | | که سرمای فراق او زکام آورد مستان را |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را | | چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را |
چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم | | چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را |
اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست | | بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را |
وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن | | که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را |
چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش | | همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را |
زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری | | چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا | | تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا |
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد | | تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا |
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی | | ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما |
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی | | بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها |
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر | | دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا |
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند | | کز آتش هر که گل چیند دهد آتش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را | | فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را |
ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را | | مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را |
بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را | | مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را |
غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی | | تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را |
کسی کز نام میلافد بهل کز غصه بشکافد | | چو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی را |
در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه | | مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا | | شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا |
تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت | | نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا |
چو ابرو را چنین کردی چه صورتهای چین کردی | | مرا بیعقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا |
مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این | | چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا |
ایا معشوق هر قدسی چو میدانی چه میپرسی | | که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا |
زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش | | که تا آتش شود گل خوش که تا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را | | به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را |
به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما | | بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را |
ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد | | نشستست این دل و جانم همیپاید نجستش را |
چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست | | بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را |
برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت | | تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را |
خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت | | نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.