You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,352
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را | | آن راه زن دل را آن راه بر دین را |
زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد | | مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را |
آن باده انگوری مر امت عیسی را | | و این باده منصوری مر امت یاسین را |
خمها است از آن باده خمها است از این باده | | تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را |
آن باده بجز یک دم دل را نکند بیغم | | هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را |
یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر | | جانم به فدا باشد این ساغر زرین را |
این حالت اگر باشد اغلب به سحر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا | | کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا |
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد | | باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا |
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی | | غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا |
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی | | نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا |
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه | | هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا |
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش | | عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا |
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای یار قمرسیما ای مطرب شکرخا | | آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا |
سودی همگی سودی بر جمله برافزودی | | تا بود چنین بودی تا روز مشین از پا |
صد شهر خبر رفته کای مردم آشفته | | بیدار شد آن خفته تا روز مشین از پا |
بیدار شد آن فتنه کو چون بزند طعنه | | در کوه کند رخنه تا روز مشین از پا |
در خانه چنین جمعی در جمع چنین شمعی | | دارم ز تو من طمعی تا روز مشین از پا |
میر آمد میر آمد وان بدر منیر آمد | | وان شکر و شیر آمد تا روز مشین از پا |
ای بانگ و نوایت تر وز باد صبا... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها | | زیرا که منم بیمن با شاه جهان تنها |
ای مشعله آورده دل را به سحر برده | | جان را برسان در دل دل را مستان تنها |
از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل | | آن را مگذار این جا وین را بمخوان تنها |
شاهانه پیامی کن یک دعوت عامی کن | | تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها |
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب | | صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها |
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا | | هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا |
چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش | | تا جامه نیالایی از خون جگر جانا |
ای ماه برآ آخر بر کوری مه رویان | | ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا |
زان روز که زادی تو ای لب شکر از مادر | | آوه که چه کاسد شد بازار شکر جانا |
گفتی که سلام علیک بگرفت همه عالم | | دل سجده درافتاده جان بسته کمر جانا |
چون شمع بدم سوزان هر شب به سحر کشته | | امروز بنشناسم شب را ز سحر جانا |
شمس الحق تبریزی شاهنشه خون ریزی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا | | پیوسته چنین بادا چون شیر و شکر با ما |
ای چرخ تو را بنده وی خلق ز تو زنده | | احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا |
دریای جمال تو چون موج زند ناگه | | پرگنج شود پستی فردوس شود بالا |
هر سوی که روی آری در پیش تو گل روید | | هر جا که روی آیی فرشت همه زر بادا |
وان دم که ز بدخویی دشنام و جفا گویی | | میگو که جفای تو حلواست همه حلوا |
گر چه دل سنگستش بنگر که چه رنگستش | | کز مشعله ننگستش وز رنگ گل حمرا |
یا رب دل بازش ده صد عمر درازش ده | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را | | ای سرو روان بنما آن قامت بالا را |
خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را | | خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را |
رهبر کن جانها را پرزر کن کانها را | | در جوش و خروش آور از زلزله دریا را |
خورشید پناه آرد در سایه اقبالت | | آری چه توان کردن آن سایه عنقا را |
مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان | | سودای بپوسیده پوسیده سودا را |
هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی | | درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را |
تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری | | تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ | | تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا |
ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی | | ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ |
بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان | | از منت هر دادو وز غصه هر دادا |
ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما | | ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ |
ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو | | ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ |
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا | | من خمره افیونم زنهار سرم مگشا |
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من | | کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا |
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد | | نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را |
یا صافیه الخمر فی آنیه المولی | | اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی |
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا | | هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا |
هم ناظر روی تو هم م**س.ت سبوی تو | | هم شسته به نظاره بر طارم تو جانا |
تو جان سلیمانی آرامگه جانی | | ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا |
ای بیخودی جانها در طلعت خوب تو | | ای روشنی دلها اندر دم تو جانا |
در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم | | از حسن جمالات پرخرم تو جانا |
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی | | زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.