You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,372
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای بروییده به ناخواست به مانند گیا | | چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا |
هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت | | خدمت او به حقیقت همه زرقست و ریا |
برو ای غصه دمی زحمت خود کوته کن | | باده عشق بیا زود که جانت بزیا |
رو ترش کن که همه روترشانند این جا | | کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا |
لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند | | لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا |
زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی | | روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا |
آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی | | ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا |
تا که هشیاری و با خویش مدارا میکن | | چونک سرمست شدی هر چه که بادا بادا |
ساغری چند بخور از کف ساقی وصال | | چونک بر کار شدی برجه و در رقص درآ |
گرد آن نقطه چو پرگار همیزن چرخی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا به شب ای عارف شیرین نوا | | آن مایی آن مایی آن ما |
تا به شب امروز ما را عشرتست | | الصلا ای پاکبازان الصلا |
درخرام ای جان جان هر سماع | | مه لقایی مه لقایی مه لقا |
در میان شکران گل ریز کن | | مرحبا ای کان شکر مرحبا |
عمر را نبود وفا الا تو عمر | | باوفایی باوفایی باوفا |
بس غریبی بس غریبی بس غریب | | از کجایی از کجایی از کجا |
با که میباشی و همراز تو کیست | | با خدایی با خدایی با خدا |
ای گزیده نقش از نقاش خود | | کی جدایی کی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون نمایی آن رخ گلرنگ را | | از طرب در چرخ آری سنگ را |
بار دیگر سر برون کن از حجاب | | از برای عاشقان دنگ را |
تا که دانش گم کند مر راه را | | تا که عاقل بشکند فرهنگ را |
تا که آب از عکس تو گوهر شود | | تا که آتش واهلد مر جنگ را |
من نخواهم ماه را با حسن تو | | وان دو سه قندیلک آونگ را |
من نگویم آینه با روی تو | | آسمان کهنه پرزنگ را |
دردمیدی و آفریدی باز تو | | شکل دیگر این جهان تنگ را |
در هوای چشم چون مریخ او | | ساز ده ای زهره باز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از یکی آتش برآوردم تو را | | در دگر آتش بگستردم تو را |
از دل من زادهای همچون سخن | | چون سخن آخر فروخوردم تو را |
با منی وز من نمیداری خبر | | جادوم من جادوی کردم تو را |
تا نیفتد بر جمالت چشم بد | | گوش مالیدم بیازردم تو را |
دایم اقبالت جوان شد ز آنچ داد | | این کف دست جوامردم تو را |
ز آتش شهوت برآوردم تو را | | و اندر آتش بازگستردم تو را |
از دل من زادهای همچون سخن | | چون سخن من هم فروخوردم تو را |
با منی وز من نمیدانی خبر | | چشم بستم جادوی کردم تو را |
تا نیازارد تو را هر چشم بد | | از برای آن بیازردم تو را |
رو جوامردی کن و رحمت فشان | | من به رحمت بس جوامردم تو را |
از ورای سر دل بین شیوهها | | شکل مجنون عاشقان زین شیوهها |
عاشقان را دین و کیش دیگرست | | اصل و فرع و سر آن دین شیوهها |
دل سخن چینست از چین ضمیر | | وحی جویان اندر آن چین شیوهها |
جان شده بیعقل و دین از بس که دید | | زان پری تازه آیین شیوهها |
از دغا و مکر گوناگون او | | شیوهها گم کرده مسکین شیوهها |
پرده دار روح ما را قصه کرد | | زان صنم بیکبر و بیکین شیوهها |
شیوهها از جسم باشد یا ز جان | | این عجب بی آن و بی این شیوهها |
مرد خودبین... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
روح زیتونیست عاشق نار را | | نار میجوید چو عاشق یار را |
روح زیتونی بیفزا ای چراغ | | ای معطل کرده دست افزار را |
جان شهوانی که از شهوت زهد | | دل ندارد دیدن دلدار را |
پس به علت دوست دارد دوست را | | بر امید خلد و خوف نار را |
چون شکستی جان ناری را ببین | | در پی او جان پرانوار را |
گر نبودی جان اخوان پس جهود | | کی جدا کردی دو نیکوکار را |
جان شهوت جان اخوان دان از آنک | | نار بیند نور موسی وار را |
جان شهوانیست از بیحکمتی | | یاوه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای بگفته در دلم اسرارها | | وی برای بنده پخته کارها |
ای خیالت غمگسار سینهها | | ای جمالت رونق گلزارها |
ای عطای دست شادی بخش تو | | دست این مسکین گرفته بارها |
ای کف چون بحر گوهرداد تو | | از کف پایم بکنده خارها |
ای ببخشیده بسی سرها عوض | | چون دهند از بهر تو دستارها |
خود چه باشد هر دو عالم پیش تو | | دانه افتاده از انبارها |
آفتاب فضل عالم پرورت | | کرده بر هر ذرهای ایثارها |
چارهای نبود جز از بیچارگی | | گر چه حیله میکنیم و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
میشدی غافل ز اسرار قضا | | زخم خوردی از سلحدار قضا |
این چه کار افتاد آخر ناگهان | | این چنین باشد چنین کار قضا |
هیچ گل دیدی که خندد در جهان | | کو نشد گرینده از خار قضا |
هیچ بختی در جهان رونق گرفت | | کو نشد محبوس و بیمار قضا |
هیچ کس دزدیده روی عیش دید | | کو نشد آونگ بر دار قضا |
هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد | | پیش بازیهای مکار قضا |
این قضا را دوستان خدمت کنند | | جان کنند از صدق ایثار قضا |
گر چه صورت مرد جان باقی بماند | | در... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.