You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,397
-
کاربران تگ شده
هیچ
رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا | | که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا |
بدان که صحبت جان را همیکند همرنگ | | ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما |
نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعلست | | چه میشود تن مسکین چو شد ز جان عذرا |
چو دست متصل توست بس هنر دارد | | چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا |
کجاست آن هنر تو نه که همان دستی | | نه این زمان فراقست و آن زمان لقا |
پس الله الله زنهار ناز یار بکش | | که ناز یار بود صد هزار من حلوا |
فراق را بندیدی خدات منما یاد | | که این دعاگو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل چو دانه ما مثال آسیا | | آسیا کی داند این گردش چرا |
تن چو سنگ و آب او اندیشهها | | سنگ گوید آب داند ماجرا |
آب گوید آسیابان را بپرس | | کو فکند اندر نشیب این آب را |
آسیابان گویدت کای نان خوار | | گر نگردد این که باشد نانبا |
ماجرا بسیار خواهد شد خمش | | از خدا واپرس تا گوید تو را |
در میان عاشقان عاقل مبا | | خاصه در عشق چنین شیرین لقا |
دور بادا عاقلان از عاشقان | | دور بادا بوی گلخن از صبا |
گر درآید عاقلی گو راه نیست | | ور درآید عاشقی صد مرحبا |
عقل تا تدبیر و اندیشه کند | | رفته باشد عشق تا هفتم سما |
عقل تا جوید شتر از بهر حج | | رفته باشد عشق بر کوه صفا |
عشق آمد این دهانم را گرفت | | که گذر از شعر و بر شعرا برآ |
ای دل رفته ز جا بازمیا | | به فنا ساز و در این ساز میا |
روح را عالم ارواح به است | | قالب از روح بپرداز میا |
اندر آبی که بدو زنده شد آب | | خویش را آب درانداز میا |
آخر عشق به از اول اوست | | تو ز آخر سوی آغاز میا |
تا فسرده نشوی همچو جماد | | هم در آن آتش بگداز میا |
بشنو آواز روانها ز عدم | | چو عدم هیچ به آواز میا |
راز کواز دهد راز نماند | | مده آواز تو ای راز میا |
من رسیدم به لب جوی وفا | | دیدم آن جا صنمی روح فزا |
سپه او همه خورشیدپرست | | همچو خورشید همه بیسر و پا |
بشنو از آیت قرآن مجید | | گر تو باور نکنی قول مرا |
قد وجدت امراه تملکهم | | اوتیت من کل شیء و لها |
چونک خورشید نمودی رخ خود | | سجده دادیش چو سایه همه را |
من چو هدهد بپریدم به هوا | | تا رسیدم به در شهر سبا |
از بس که ریخت جرعه بر خاک ما ز بالا | | هر ذره خاک ما را آورد در علالا |
سینه شکاف گشته دل عشق باف گشته | | چون شیشه صاف گشته از جام حق تعالی |
اشکوفهها شکفته وز چشم بد نهفته | | غیرت مرا بگفته می خور دهان میالا |
ای جان چو رو نمودی جان و دلم ربودی | | چون مشتری تو بودی قیمت گرفت کالا |
ابرت نبات بارد جورت حیات آرد | | درد تو خوش گوارد تو درد را مپالا |
ای عشق با توستم وز باده تو مستم | | وز تو بلند و پستم وقت دنا تدلی |
ماهت چگونه خوانم مه رنج دق دارد | | سروت اگر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را | | تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را |
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است | | زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را |
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند | | کاندر شکم ز لطفت رقص است کودکان را |
اندر شکم چه باشد و اندر عدم چه باشد | | کاندر لحد ز نورت رقص است استخوان را |
بر پردههای دنیا بسیار رقص کردیم | | چابک شوید یاران مر رقص آن جهان را |
جانها چو میبرقصد با کندهای قالب | | خاصه چو بسکلاند این کنده گران را |
پس ز اول ولادت بودیم پای کوبان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از سینه پاک کردم افکار فلسفی را | | در دیده جای کردم اشکال یوسفی را |
نادر جمال باید کاندر زبان نیاید | | تا سجده راست آید مر آدم صفی را |
طوری چگونه طوری نوری چگونه نوری | | هر لحظه نور بخشد صد شمع منطفی را |
خورشید چون برآید هر ذره رو نماید | | نوری دگر بباید ذرات مختفی را |
اصل وجودها او دریای جودها او | | چون صید میکند او اشیاء منتفی را |
این جا کسیست پنهان خود را مگیر تنها | | بس تیز گوش دارد مگشا به بد زبان را |
بر چشمه ضمیرت کرد آن پری وثاقی | | هر صورت خیالت از وی شدست پیدا |
هر جا که چشمه باشد باشد مقام پریان | | بااحتیاط باید بودن تو را در آن جا |
این پنج چشمه حس تا بر تنت روانست | | ز اشراق آن پری دان گه بسته گاه مجری |
وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور | | هم پنج چشمه میدان پویان به سوی مرعی |
هر چشمه را دو مشرف پنجاه میرابند | | صورت به تو نمایند اندر زمان اجلا |
زخمت رسد ز پریان گر باادب نباشی | | کاین گونه شهره پریان تندند و بیمحابا |
تقدیر میفریبد تدبیر را که... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ | | چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ |
ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر | | ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ |
چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی | | از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ |
تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی | | گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ |
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران | | آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ |
ای م**س.ت هست گشته بر تو فنا نبشته | | رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ |
در دست جام باده آمد بتم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.