You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,443
-
کاربران تگ شده
هیچ
رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب | | که ابر را عربان نام کردهاند رباب |
چنانک ابر سقای گل و گلستانست | | رباب قوت ضمیرست و ساقی الباب |
در آتشی بدمی شعلهها برافزود | | بجز غبار نخیزد چو دردمی به تراب |
رباب دعوت بازست سوی شه بازآ | | به طبل باز نیاید به سوی شاه غراب |
گشایش گره مشکلات عشاقست | | چو مشکلیش نباشد چه درخورست جواب |
جواب مشکل حیوان گیاه آمد و کاه | | که تخم شهوت او شد خمیرمایه خواب |
خر از کجا و دم عشق عیسوی ز کجا | | که این گشاد ندادش مفتح الابواب |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تو را که عشق نداری تو را رواست بخسب | | برو که عشق و غم او نصیب ماست بخسب |
ز آفتاب غم یار ذره ذره شدیم | | تو را که این هوس اندر جگر نخاست بخسب |
به جست و جوی وصالش چو آب میپویم | | تو را که غصه آن نیست کو کجاست بخسب |
طریق عشق ز هفتاد و دو برون باشد | | چو عشق و مذهب تو خدعه و ریاست بخسب |
صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش | | تو را که رغبت لوت و غم عشاست بخسب |
ز کیمیاطلبی ما چو مس گدازانیم | | تو را که بستر و همخوابه کیمیاست بخسب |
چو م**س.ت هر طرفی میفتی و میخیزی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چشمها وا نمیشود از خواب | | چشم بگشا و جمع را دریاب |
بنگر آخر که بیقرار شدست | | چشم در چشم خانه چون سیماب |
گشت شب دیر و خلق افتادند | | چون ستاره میانه مهتاب |
هم سیاهی و هم سپیدی چشم | | از می خواب هر دو گشت خراب |
جمله اندیشهها چو برگ بریخت | | گرد بنشست بر همه اسباب |
عقل شد گوشهای و میگوید | | عقل اگر آن تست هین دریاب |
بنگی شب نگر که چون دادست | | جمله خلق را از این بنگاب |
چشم در عین و غین افتادست | | کار بگذشت از سال و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چونک درآییم به غوغای شب | | گرد برآریم ز دریای شب |
خواب نخواهد بگریزد ز خواب | | آنک بدیدست تماشای شب |
بس دل پرنور و بسی جان پاک | | مشتغل و بنده و مولای شب |
شب تتق شاهد غیبی بود | | روز کجا باشد همتای شب |
پیش تو شب هست چو دیگ سیاه | | چون نچشیدی تو ز حلوای شب |
دست مرا بست شب از کسب و کار | | تا به سحر دست من و پای شب |
راه درازست برانیم تیز | | ما به درازا و به پهنای شب |
روز اگر مکسب و سوداگریست | | ذوق دگر دارد سودای شب |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یار آمد به صلح ای اصحاب | | ما لکم قاعدین عند الباب |
نوبت هجر و انتظار گذشت | | فادخلوا الدار یا اولی الالباب |
آفتاب جمال سینه گشاد | | فاخلعوا فی شعاعه الاثواب |
ادب عشق جمله بیادبیست | | امه العشق عشقهم آداب |
باده عشق ننگ و نام شکست | | لا رأسا تری و لا اذناب |
لذت عشق با دماغ آمیخت | | کامتزاج العبید بالارباب |
دختران ضمیر سرمستند | | وسط روض القلوب و الدولاب |
گر شما محرم ضمیر نهاید | | فاسلوهن من وراء حجاب |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
علونا سماء الود من غیر سلم | | و هل یهتدی نحو السماء النوائب |
ایعلرا ظلام الکون نور و دادنا | | و قد جاوز الکونین هذا عجائب |
فان فارق الایام بین جسومنا | | فوالله ان القلب ما هو غائب |
فقلبی خفیف الظعن نحو احبتی | | و ان ثقلت عن ظعنهن الترائب |
علیکم سلامی من صمیم سریرتی | | فانی کقلبی او سلامی لائب |
و کیف یتوب القلب عن ذنب ودکم | | فقلبی مدا عما خلاکم لنائب |
حواب لمن قد قال عابد بعله | | اری البعل قد بالت علیه الثعالب |
جواب نصیرالدین لیث... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
امسی و اصبح بالجوی اتعذب | | قلبی علی نار الهوی یتقلب |
ان کنت تهجرنی تهذبنی به | | انت النهی و بلاک لا اتهذب |
ما بال قلبک قد قسی فالی متی | | ابکی و مما قد جری اتعتب |
مما احب بان اقول فدیتکم | | احیی بکم و قتیلکم اتلقب |
و اشرتم بالصبر لی متسلیا | | ما هکذی عشقوا به لا تحسبوا |
ما عشت فی هذا الفراق سویعه | | لو لا لقاک کل یوم ارقب |
انی اتوب مناجیا و منادیا | | فانا المسی بسیدی و المذنب |
تبریز جل به شمس دین سیدی | | ابکی دما مما جنیت... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ابشروا یا قوم هذا فتح باب | | قد نجوتم من شتاب الاغتراب |
افرحوا قد جاء میقات الرضا | | من حبیب عندهام الکتاب |
قال لا تأسوا علی ما فاتکم | | اذ بدی بدر خروق اللحجاب |
ذا مناخ اوقفوا بعراننا | | ذا نعیم لیس یحصیه الحساب |
ان فی عتب الهوی الف الوفا | | ان فی صمت الولا لطف الخطاب |
قد سکتنا فافهموا سر السکوت | | یا کرام الله اعلم بالصواب |
آن خواجه را از نیم شب بیماریی پیدا شدهست | | تا روز بر دیوار ما بیخویشتن سر میزدهست |
چرخ و زمین گریان شده وز نالهاش نالان شده | | دمهای او سوزان شده گویی که در آتشکدهست |
بیماریی دارد عجب نی درد سر نی رنج تب | | چاره ندارد در زمین کز آسمانش آمدهست |
چون دید جالینوس را نبضش گرفت و گفت او | | دستم بهل دل را ببین رنجم برون قاعدهست |
صفراش نی سوداش نی قولنج و استسقاش نی | | زین واقعه در شهر ما هر گوشهای صد عربدهست |
نی خواب او را نی خورش از عشق دارد پرورش | | کاین عشق اکنون خواجه را هم دایه و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت | | بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت |
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل | | تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت |
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا | | همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت |
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای | | بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت |
گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی | | گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت |
جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی | | فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت |
صید منی شکار... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.