You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,275
-
کاربران تگ شده
هیچ
جماعتی که ز هم صحبتان جدا باشند | | چگونه با خرد دو صبر آشنا باشند |
هلاکت من بیچاره از کسانی پرس | | که چند گه زعزیزان خود جدا باشند |
دلا ز کردهی خود سوختی نمیگفتم | | که خوب رویان البته بیوفا باشند |
□
خوش است دولت آنم که جان به جان پیوست | | کجاست بخت که تن هم به تن شود پیوند |
جوان و پیر که در بند مال و فرزندند | | نه عاقلند که طفلان ناخردمندند |
بخانهیی که ره جان نمیتوان بستن | | چه ابلهند کسانی که دل همی بندند |
به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند | | که هر نهال که شاندند باز برکندند |
جمال صحبت هم صحبتان غنیمت دان | | که میروند نه ز انسانکه باز پیوندند |
بسا ز توشه ز بهر مسافران وجود | | که میهمان عزیزند وروز کی چندند |
ترا به از عمل خیر نیست فرزندی | | که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند |
مجوی دینی اگر اهل معینی خسرو | | که از همای به مردار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چوکارهای جهانست جمله بی بنیاد | | حکیم دروی ننهاد کارها بنیاد |
مشو مقیم درآبادی خراب جهان | | چو کس مقیم نماند درین خراب آباد |
مبر ز باد غرور ار بلندیی داری | | که خس بلند شد از باد لیک باز افتاد |
چو هست بندهی خلق آدمی ز بهر طمع | | خوشاکسی که ازین بندگی بود آزاد |
چنان بزی که نمیری اگر توانی زیست | | چو هر که هست به عالم برای مردن زاد |
از آن خویش مدان خسروا که عاریت است | | متاع عمر که دادند باز خواهی داد |
دل ز تو بیغم نتوانیم کرد | | درد ترا کم نتوانیم کرد |
□
باد بویش به بوستان آورد | | غنچه از شوق پیرهن بدرید |
□
چون لبت را به گاز پاره کنم | | لب نباشد نبات پاره بود |
□
خضر پیش لبت به آب حیات | | لب چه باشد که دست هم نزند |
□
بیا ای جهان بر سر من بگرد | | که این شربتی زیر آن پای بود |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای لعل لبت چو بر شکر شیر | | شکر ز لب تو چاشنی گیر |
از زلف بریدنت دل من | | دیوانه شد و برید زنجیر |
ای شمع رخ تو مطلع نور | | زین حسن و جمال چشم بددور |
با پرتو عارض توخورشید | | چون شمع درآفتاب بی نور |
رخسار تو در جهان فروزی | | مانندهی آفتاب مشهور |
از روی تو شام صبح گردد | | ور زلف تو صبح شام دیجور |
انگیخته شام را ز خورشید | | آمیخته مشک را ز کافور |
از دست غم ت در زمانه | | یک خانهی دل نماند معمور |
خاطر نرود به گلستانی | | آن را که جمال تست منظور |
خسرو که همیشه بردر تست | | ازدرگه خود مکن ورا دور |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوش بود بادهی گلرنگ در ایام بهار | | خاصه در سیایهی گلهای تر اندام بهار |
بغنیمت شمر ایدوست اگر یافتهای | | روی زیبا و می روشن و ایام بهار |
□
گر ز در ماندگی عشق ترا دردی هست | | هم بدان درد قناعت کن و درمان بگذار |
□
دل آسوده دگر حال پریشان دگر است | | شهرآباد دگر باشد و ویرانه دگر |
ای باد صبحدم خبر آشنا بیار | | بوی نهفته زان صنم دلربا بیار |
ما تا که یابم از دل گم گشته آگهی | | یک تار مو ازآن سر زلف دو تا بیار |
□
چون در شکار برسرآهو گذر کنی | | چشمت بست دست به تیر و کمان مبر |
□
سر پا بوس تو تنها نه دل راست | | که مشتاق است جان ناتوان نیز |
□
پرسی که چگونهای ؟ چگویم ؟ | | کز مرده برون نیاید آواز |
گویند مرا برو ازین کوی | | دل گم کردم کجا روم باز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تن پیر گشت و آرزوی دل جوان هنوز | | دل خون شد و حدیث بتان برزبان هنوز |
عالم تمام پر ز شهیدان کشته گشت | | ترک مرا خدنگ بلا در کمان هنوز |
دل ز تن بردی و درجانی هنوز | | دردها دادی و درمانی هنوز |
هر دو عالم قیمت خود گفتهای | | نرخ بالا کن که ارزانی هنوز |
ملک دل کردی خراب از تیغ و باز | | اندرین ویرانه سلطانی هنوز |