You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,848
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای فراق تو یار دیرینه | | غم تو غمگسار دیرینه |
درد تو میهمان هر روزه | | داغ تو یادگار دیرینه |
غرق خونم که میخلد هر دم | | در دلم خار خار دیرینه |
ای دریغا که خاک خواهم شد | | با دل بر غبار دیرینه |
ای صبا زینهار یادش ده | | گه گه از دوستدار دیرینه |
گاهگاهی خرامشی نکنی | | برسر خاک یار دیرینه |
چند گاهی مرا زدل شده بود | | زاری و کار و بار دیرینه |
وه که بازآمدی و خسرو را | | بردی از دل قرار دیرینه |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیکار دلی باشد کو را نبود دردی | | کاهل فرسی باشد کزوی نجهد گردی |
دردی که بود از عشق جانم به فدای آن | | خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی |
شبها منم و شمعی هم سوخته و هم م**س.ت | | گه مرده و گه زنده آهی و دمی سردی |
شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی | | یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی |
زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد | | دارم همه شب چشمی چون دست جوانمردی |
گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو | | خندید که عاشق را به زین نبود خوردی |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای چهرهی زیبای تو رشک بتان آذری | | هر چند وصفت میکنم در حسن از آن زیباتری |
هرگز نیاید در نظر نقشی ز رویت خوبتر | | حوری ندانم ای پسر فرزند آدم یا پری؟ |
آفاق را گردیدهام مهر بتان ورزیدهام | | بسیار خوبان دیدهام اما تو چیز دیگری |
ای راحت و آرام جان با روی چون سرو روان | | زینسان مرو دامنکشان کارام جانم میبری |
عزم تماشا کردهای آهنگ صحرا کردهیی | | جان ودل ما بردهای اینست رسم دلبری |
عالم همه یغمای تو خلقی همه شیدای تو | | آن نرگس رعنای تو آورده کیش کافری |
خسرو غریبست و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی | | در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی |
با خویش گویم راز تو می گویم و دم در کشم | | اشک آیدم کاندر غمت انبار گردد محرمی |
□
ای که بی فایده پندم دهی آن روی نه دیده | | گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری |
□
روبگردان ای صبا بر من ببخشای و بیا | | کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی |
بوی گل گه گه که می آید زمن جان میرود | | زانکه من میدانم و من کز کجا آید همی |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی | | مفروش لذتش را به حیات جاودانی |
ز طرب مباش خالی میرود خواه و ساقی | | که غنیمتست و دولت دو سه روز زندگانی |
غم نیستی و هستی نخورد کس که داند | | که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی |
مکن ای امام مسجد من رند را ملامت | | چو به شهر می پرستان نرسیدهیی چه دانی؟ |
چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان | | به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی |
تو و زهد خرقه پوشان من و دیر درد نوشان | | به تو حال ما نماند تو به حال ما نمانی |
بخدا که رشکم آید به رخش ز چشم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی | | باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی |
روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین | | هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی |
گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ | | تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی |
حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد | | هر که عید است زمیخانه به عید ای ساقی |
آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد | | دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی |
بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا | | چسم م**س.ت تو به میخانه کشید ای ساقی |
زاهد از شرم تو دایم سر انگشت... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمد بهار و سرو برآراست قامتی | | گل بر کشید بهر طرب را علامتی |
گردیده باد بر سرآن سرو جان من | | گردان چو باد گرد برآن سرو قامتی |
قد قامت الصلوه موذن زند به صبح | | من نیم شب شوم به قد یار قامتی |
هم خون عشقان گنهش را شفیع باد | | چون نیستش ز کردن خونها ندامتی |
ای پند گوی در گذر از پند بیدلان | | دانی که م**س.ت را نبود استقامتی |
□
ساقی بیا که موسم عیشست و موی | | می ده که لاله گون شده از باده روخ |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تو می روی و به نظارهی تو چشم جهانی | | بگو که آگهی از عاشقان دلشده یا نی |
غلام پنجهی مرغول هندوانهی اویم | | که هست هر خم مویی از و شکنجهی جانی |
□
بستان دعای سوختهای و ز لبش مرا | | آلودهی کرشمهی دشنام او بگوی |
□
جو ری که می کنی تو مرا آن نمیکشد | | این میکشد که پیش بد اندیش می کنی |
بت من بت پرست را چه زنی | | مستم از عشق م**س.ت را چه زنی |
روی خود پوش چشم را چه کنی | | بت شکن بت پرست را چه زنی |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو کار جهان نیست جز بیوفایی | | در و با امید و فا چند پایی |
رها کن چرا میکنی قصر و ایوان | | به جایی که نبود امید رهایی |
بلند آفتابیست هر یک که بینی | | بگرداند رو در هوای هوایی |
اگر آدمی غرقه گردد به دریا | | از ان به که با کس کند آشنایی |
اگر چه بسی دردها هست ، لیکن | | جداگانه دردی است درد جدایی |
چو دیدی که هستی بقایی ندارد | | ز هستی چه لافی درین لابقایی |
مرو بهر مشتی درم نزد هر خس | | مکن خدمت گاو چون روستایی |
به جیب فلک خسروا دست در... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.