You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,852
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای دل ز وعدهی کنج آن شوخ یاد کن | | خود را به عشوه گر چه دروغ است شاد کن |
بنویس نامهیی و روان کن به دست اشک | | لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن |
اینک سواره میرود و تا ببینمش | | ای آب دیده یک نفسی ایستاد کن |
ای دل علم به ملک قناعت بلند کن | | بر آتش درونهی آن جان سپند کن |
تا چند زاغ مزبله لختی همای باش | | خود را به نانمودن خویش ارجمند کن |
امروز باز شکل دگر گشت یار من | | یادی نکرد از من و از روزگار من |
صدره فتاده بر ره خویشم بدید وهیچ | | رحمت نکرد بر دل امیدوار من |
مردم در انتظار کناری وی و بخت بد | | ننهاد آرزوی من اندر کنار من |
ایزد کجات بهر هلاک من آفرید | | ای آفت دل من وآشوب کار من |
دشمن بدیدگریهی خسرو دلش بسوخت | | هرگز نگفتیش بس ای دوستدار من |
باز آمد آنکه سوختهی اوست ؟ جان من | | خون گشته از جفاش دل ناتوان من |
هرچند بینمش هوسم بیش میشود | | روزی در ین هوس رود البته جان من |
ای مهر آرزوی زخسرو بتافتی | | شرمت نیامد از من و اشک روان من |
ای بوده در قفای تو دایم دعای من | | بیگانگی مکن که شدی آشنای من |
دست از جفا بدار و گرنه دعا کنم | | تا دادمن ز تو بستاند خدای من |
گر من دعاکنم به سحرگاه وای تو | | گر دست من نگیری صد بار وای من |
تو از برای عشقی وعشق از برای تو | | من از برای دردم و درد از برای من |
□
جانان مده اگر دو جهانت دهند ازانک | | یوسف به من یزید نشاید فروختن |
روی ای صبا و سلامم به دلنواز رسان | | نیاز بنده به آن شوخ عشوه ساز رسان |
من آنچه میکشم اندر درازی شبها | | به روزگار سر زلف او فراز رسان |
دلم ببردی و ترسم که دردان رسدت | | دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان |
چو نیم خوردهی خود باده بر زمین فگنی | | بگو به روح ستم کشتگان ناز رسان |
□
به بند سخت شدن در شکنجه جان دادن | | از ان بهشت که در بند نیکوان بودن |
طریق بلهوسان است نی رهی عشاق | | زعشق لاف پس از فتنه برکران بودن |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخر نگاهی بر حال ما کن | | در دلم را روزی دوا کن |
از دست هجران من در بلایم | | یارب به فضیلت آن را دوا کن |
گفتی به وصلت روزی نوازم | | وقتست جانا وعده وفا کن |
سبزه همان وگل و صحرا همان | | باغ همان سایه همان جا همان |
گرد چمن شاهد زیبا بسی است | | دردل من شاهد زیبا همان |
در چمنی هر کس و من بردرش | | باغ من آنست و تماشا همان |
در چمنی هر کس و من بر درش | | باغ من آنست و تماشا همان |
نام نماند از دل و جان و هنوز | | عشق همانست و تمنا همان |
نام نماند ازدل و جان و هنوز | | عشق همانست و تمنا همان |
چشم مرا سیل ز دریا گذشت | | سوختگی دل شیدا همان |
قهر تو لطفی است که عشاق را | | خار همان باشد و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل شکیبا نمیتوان کردن | | واشکارا نمیتوان کردن |
سوخت جانم درون تن چکنم | | برده بالا نمیتوان کردن |
گفتنی اندر دل تو پنهان کیست | | آه پیدا نمیتوان کردن |
بخت بد به نگردد از کوشش | | خار خرما نمیتوان کردن |
صبر گویند خسروا دانی | | دانم اما نمیتوان کردن |
□
چنین شبهای بی پایان و من بر بستره اندوه | | ازآن پهلو به این پهلو از ین پهلو به آن پهلو |
□
گفتی که بدین زاری از بهر که می... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن کیست که می آید صد لشکر دل با او | | درویش جمالش ما سلطان دل ما او |
بی صبح شبی خواهم کورا غم خود گویم | | من گویم و او خندد تنها من و تنها او |
مستم زخیال او من با وی و وی بی من | | یارب چه خیالست این اینجا من و آنجا او |
مهتاب چه خوش بودی گر بودی و من تنها | | لب برلب و رو به ررو و او با من و من با او |
گویند مرا آخر دیوانگیت خوشد | | دیوانه چرا نبودم ماه من و شیدا او |
من خسروا و شیرین بنگر که چه شکلست این | | دیباچه دلها من آیینهی جانها او |