You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,846
-
کاربران تگ شده
هیچ
کوس شه خالی و بانک غلغلش درد سر است | | هر که قانع شد به خشک و ترشهی بحر وبر است |
تا ز هر بادی به جنبی ، پا به دامن کش چو کوه | | کادمی مشتی غبار و عمر باد صرصر است |
شکرگو ، ار فقر نفست را کشد ، زیرا خلیل | | چون تبر برداشت منت بر بتان آذر است |
دولت آن نبود که سلطان را پرستی چون سگان | | خدمت درویش کن کاین مایه فراذ فرتر است |
مرد بینا در گلیم و پادشاه عالم است | | تیغ خفته در نیام و پاسبان کشور است |
پیر ار از نامردای رگ چو پیدا شد ز پوست | | بهر تعلیم مریدان، راستی را مسطر است |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زهی ملک خوش چون دو سلطان یکی شد | | زهی عهد خوش چون دو پیمان یکی شد |
دو چتر از دو سو سر برآورد از در | | زمین زان دوابر در افشان یکی شد |
پسر بادشاه و پدر نیرسلطان | | کنون ملک بین چون دو سلطان یکی شد |
ز بهر جهان داری و بادشاهی | | جهانرا دو شاه جهانبان یکی شد |
یکی ناصر عهد محمود سلطان | | که فرمانش در چار ارکان یکی شد |
دگر شه معز جهان کیقبادی | | که در ضبطش ایران و توران یکی شد |
به دیو و پری گوی، ای بادکاینک | | دو وارث به ملک سلیمان یکی شد |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
منت ایزد را که شه بر تخت سلطانی نشست | | در دماغ سلطنت باد سلیمانی نشست |
شه معزالدین و الدنیا که از دیوان غیب | | نام او برنامهی دولت به عنوانی نشست |
کیقباد ، آن گوهر تاج کیان کز زخم تیغ | | باج ایران بستد و برتخت تورانی نشست |
چون به تخت سلطنت بنشستی از حکم ازل | | تا ابد بنشین که آنجا هم تو میدانی نشست |
زان کمرهای مرصع کز تو بر بستند خلق | | هر بزرگی تا کمر در گوهر کانی نشست |
ابر صد بار آبروی خویش را بر خاک ریخت | | پیش ابر دست تو کاندر در افشانی نشست |
بر در قصر چو فردوس تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شکر گویم که به توفیق خداوند جهان | | بر سر نامه ز توحید نوشتم عنوان |
نام این نامهی والاست «قران السعدین» | | کز بلندیش به سعدین سپهر ست قران |
در تضرع به در حق که گنهکاران را | | داد باران گنه شوی ز عین غفران |
نعت سلطان رسل ، آنکه مسیحا به درش | | پرده داری ست نشسته ز پس شاد روان |
و صف معراج پیمبر که به شب روشن شد | | سراسری ش ز زلف سیه مشک فشان |
مدحت شاه که نامش به فلک رفته چنانک | | نقش آن داغ شده خنگ فلک را بر ران |
در خطاب شه عالم چو به سلک خدمتش | | آیم و این... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صفت چتر که سبزست ز سرسبزی شاه | | برگ نیلوفری اندر سر دریای روان |
صفت چتر که گل گز شده از گل گز او | | بر سرشاه ز گل سایه کند تابستان |
وصف در باش که نزدیک شد از هیبت شاه | | گنگ ماندست زحیرت نکند کار زبان |
صفت تیغ که با خصم نیامش گوید | | که زبهر تو فرو چند برم آب دهان |
صفت چرخ کمائی که به بازوی شه است | | نیم چرخ ست که او نام نهاده ست کمان |
صفت تیر که بارانش به غایت سخت ست | | سخت بارانی در تیرمه و درنیسان |
صفت رایت لعل و سیهاندر سر شاه | | گشته خورشید میان شفق... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صفت بیرهی تنبول که نزد همه خلق | | به ازان نیست نباتی به همه هندوستان |
صفت نغمه گریهای زنان مطرب | | که بسی لحن کند زهره چو گیرند الحان |
صفت تاج مکلل که پسر یافت زشاه | | آن پسر کز سرکس تاج ستد از خاقان |
صفت تخت که همچون فلک ثابته بود | | واز شه شرق به خورشید شرف داد مکان |
صفت پیل که شه داد به فرزند عزیز | | که شد از جنبش او کوه چو دریا لرزان |
صفت صبح و کلاه سیاه و چتر سپید | | رفتن شه به پدر روز و شب نور افشان |
صفت چشمهی خورشید به دریای سپهر | | که کند پرتو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گلخنی کرد به شاهی نگاه | | رفت دلش در خم گیسوی شاه |
شه چو به گرما به رسیدی فراز | | سوخته برویش برابر نماز |
در رخ شه دیدی و بگریستی | | گاه به مردی و گهی زیستی |
شاه در و دید و دریافتی | | در دل از آن سوز اثر یافتی |
کردی از آن گریهی دزدیده جوش | | خندهی دزدیده نهفتی بنوش |
روزی از آن غم که غانش گرفت | | جذبهی عاشق رگ جانش گرفت |
رخش ز گرما به دگر سوی تافت | | گرم سوی گلخنی خود شتافت |
گلخنی سوخته کان سوی دید | | تاب نیاورد چو آن... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از پی میراث یکی خشم ناک | | ریخت به کین خون برادر به خاک |
تیغ به خون شسته ز پهنای دست | | پیش در میر ولایت گذشت |
دید دو برنای چو سرو بلند | | یافته ز آسیب گناهی گزند |
تیغ برآورده سیاست گری | | تا به هر آسیب رباید سری |
کرد یکی از جگر مهر زای | | روی به سیاف که بهر خدای |
گردن من زن قدری پیشتر | | کو زید از من قدری بیشتر |
وان دگرش گفت که بفگن سرم | | تا مرم و مردن او ننگرم |
هر یک ازین گونه در آن دستبرد | | جان ز برای دگری... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کعبه روی چند به گرمای تیز | | تشنه فتادند به دشت حجیز |
چون به قدم طاقت گامی نماند | | خون به حد جرعه به جامی نماند |
بر تل تفسیده قضا میزدند | | ز انده مردن سر و پا میزدند |
دود اجل خاست ز هر بندشان | | بی خودی از پای در افگندشان |
ناگه از اطراف بیابان و دشت | | ناقه سواری سوی ایشان گذشت |
سوزششان دید درونش بسوخت | | از تف هر سوخته خونش بسوخت |
گریهکنان آمد از اشتر فرود | | بر سر هر تشنه روان کرد رود |
شربتی از مطهره در طاس ریخت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پیوسته حدیث من به گوشت بادا | | قوتم ز لب شکر فروشت بادا |
بیمن چو ش*ر..اب ناب گیری در دست | | شرمت بادا ولیک نوشت بادا |
□
ای هجر مگر نهایتی نیست ترا | | وی وعدهی وصل غایتی نیست ترا |
ای عشق مرا به صد هزاران زاری | | کشتی و جز این کفایتی نیست ترا |
□
نه صبر به گوشهای نشاند ما را | | نه عقل به کام دل رساند ما را |
چون یار ز پیش میبراند ما را | | کو مرگ که زین باز رهاند ما را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.