You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,838
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای محنت هجر بر دلم سرنایی | | وی دولت وصل از درم درنایی |
از بخت چو هیچ کار برمیناید | | ای جان ستیزه کار هم برنایی |
□
چون دیده فرو ریخت به رخ بینایی | | وز دل اثری نماند جز رسوایی |
ای جان تو چه میکنی کرا میپایی | | نیکو سر و کاریست تو درمیبایی |
□
با دل گفتم گرد بلا میپویی | | بنشین که نه مرد عشق آن مهرویی |
دل گفت ز خواب دیر بیدار شدی | | خر جست و رسن برد کنون میگویی |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را | | چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را |
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم | | وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را |
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید | | غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را |
لبت چون چشمهی نوش است و ما اندر هوس مانده | | که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را |
به آب چشمهی حیوان حیاتی انوری را ده | | که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را |
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا | | ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا |
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون | | جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا |
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی | | در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا |
آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر | | تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا |
هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن | | آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا |
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی | | هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای کرده خجل بتان چین را | | بازار شکسته حور عین را |
بنشانده پیاده ماه گردون | | برخاسته فتنهی زمین را |
مگذار مرا به ناز اگر چند | | خوب آید ناز نازنین را |
منمای همه جفا گه مهر | | چیزی بگذار روز کین را |
دلداران بیش از این ندارند | | با درد قرین چو من قرین را |
هم یاد کنند گه گه آخر | | خدمتگاران اولین را |
ای گم شده مه ز عکس رویت | | در کوی تو لعبتان چین را |
این از تو مرا بدیع ننمود | | من روز همی شمردم این را |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا | | وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا |
از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک | | در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا |
گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست | | خود بیتو در چه خور بود خواب و خور مرا |
عمری کمان صبر همی داشتم به زه | | آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا |
باری به عمرها خبری یابمی ز تو | | چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا |
در خون من مشو که نیاری به دست باز | | گر جویی از زمانه به خون جگر مرا |
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا | | کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا |
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی | | چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا |
ساقی عشق بتم در جام امید وصال | | می گران دادست کارد آن سبکساری مرا |
زان بتر کز عشق هستم م**س.ت با خصمان او | | میبباید بردن او مستی به هشیاری مرا |
زارم اندر کار او وز کار او هر ساعتی | | کرد باید پیش خلق انکار و بیزاری مرا |
این شگفتی بین و این مشکل که اندر عاشقی | | برد باید علت لنگی و رهواری مرا |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر باز دگرباره ببینم مگر اورا | | دارم ز سر شادی بر فرق سر او را |
با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید | | تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را |
سوگند خورم من به خدا و به سر او | | کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را |
چندان که رسانید بلاها به سر من | | یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را |
هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه | | رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را |
از دور بدیدم آن پری را | | آن رشک بتان آزری را |
در مغرب زلف عرض داده | | صد قافله ماه و مشتری را |
بر گوشهی عارض چو کافور | | برهم زده زلف عنبری را |
جزعش به کرشمه درنوشته | | صد تختهی تازه کافری را |
لعلش به ستیزه در نموده | | صد معجزهی پیمبری را |
تیر مژه بر کمان ابرو | | برکرده عتاب و داوری را |
بر دامن هجر و وصل بسته | | بدبختی و نیکاختری را |
ترسان ترسان به طنز گفتم | | آن مایهی حسن و دلبری را |
کز بهر خدای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما | | دردا که نیستت خبر از روزگار ما |
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم | | ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما |
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی | | فریاد و نالهای دل زار زار ما |
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند | | با ما به یادگاری از آن روزگار ما |
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار | | تا داشت روزگار ترا در کنار ما |
آن شد که غمگسار غم ما تو بودهای | | امروز نیست جز غم تو غمگسار ما |
آری به اختیار دل انوری نبود | | دست قضا ببست در اختیار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای غارت عشق تو جهانها | | بر باد غم تو خان و مانها |
شد بر سر کوی لاف عشقت | | سرها همه در سر زبانها |
در پیش جنیبت جمالت | | از جسم پیاده گشته جانها |
در کوکبهی رخ چو ماهت | | صد نعل فکنده آسمانها |
نظارگیان روی خوبت | | چون در نگرند از کرانها |
در روی تو روی خویش بینند | | زینجاست تفاوت نشانها |
گویم که ز عشوهای عشقت | | هستیم ز عمر بر زبانها |
گویی که ترا از آن زیان بود | | الحق هستی تو خود از آنها |
تا کی گویی چو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.