You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,838
-
کاربران تگ شده
هیچ
مریخ سلاح چاوشان تو برد | | گوی تو زحل به پاسبانی سپرد |
در ملکت تو چه بیش و کم خواهد شد | | گر چاوش تو به پاسبان برگذرد |
□
با آنکه غم عشق تو از من جان برد | | وان جان به هزار درد بیدرمان برد |
تا دسترسی بود مرا در غم تو | | انگشت به هیچ شادیی نتوان برد |
□
خود عهد کسی کسی چنین بگذارد | | کاندر بد و نیک هیچ یادش نارد |
جانا ز وفا روی مگردان که هنوز | | خاک در تو نشان رویم دارد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از آرزوی خیال تو روز دراز | | در بند شبم با دل پر درد و نیاز |
وز بیخوابی همه شب ای شمع طراز | | میگویم کی بود که روز آید باز |
□
ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز | | وی بیسببی گرفته پای از من باز |
دی دست زاستین برون کرده به عهد | | وامروز کشیده پای در دامن ناز |
□
آن شد که من از عشق تو شبهای دراز | | با مه گله کردمی و با پروین راز |
جستم ز تو چون کبوتر از چنگل باز | | رفتم نه چنان که دیگرم بینی باز |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن ماه که ماه نو سزد یارهی او | | خورشید می نشاط نظارهی او |
چون گیرد عکس از لب میخوارهی او | | سر برزند از مشرق رخسارهی او |
□
ای راحت آن نفس که جان زد با تو | | یک داو دلم در دو جهان زد با تو |
هجر تو چنین است اگر وصل بود | | یارب که چو عیشها توان زد با تو |
□
رفتم چو نماند هیچ آبم بر تو | | در چشم تو خوارتر ز خاک در تو |
با این همه روز و شب بر آتش باشم | | زان بیم که باد بگذرد بر سر تو |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن دل که نشان نیست مرا در بر ازو | | جز درد و به درد میزنم بر سر ازو |
بازآمد و محنتی درافکنده چو دود | | هرگز نبود حرام روزی تر ازو |
□
آن بت که به دست غم گرفتارم ازو | | وز دست همی درگذرد کارم ازو |
بیزار شدست از من و من زارم ازو | | دل نی و هزار درد دل دارم ازو |
□
گفتی چه شود کار فراقت یکسو | | چون اشک چو شمع گرم باشم بیتو |
آن روز ز روبهای اشکت به کجا | | وان گرم سریهای چو اشکت پس کو |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دی طوف چمن کرده سه چاری خورده | | آهنگ حزین و پرده حزان کرده |
او چون گل و سرو و گرد او عاشقوار | | گل جامه دریده سرو حال آورده |
□
کسری که کمان عدل او کرد به زه | | حاتم که ز کان به جود بگشاد گره |
رستم که به گرز خود کردی چو زره | | پیروز شه از هرسه درین هریک به |
□
چون باز کنی ز زلف پرتاب گره | | احسنت کند چرخ و فلک گوید زه |
بر چشم جهانیان نگارا که و مه | | هر روز نکوتری و هر ساعت به |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی | | فریاد و دعایت به زمین کی بستی |
ور حلم تو بر دامن او ننشستی | | از زلزلهی سقف آسمان بشکستی |
□
دوش از سر درد نیستی در مستی | | گفتم فلکا نیست شدم گر هستی |
گفت این چه علی لاست که بر ما بستی | | بوطالب نعمه بر زبان ران رستی |
□
گر دل پی یار گیردی نیکستی | | یا دامن کار گیردی نیکستی |
چون عمر همی دهد قرار همه کار | | گر عمر قرار گیردی نیکستی |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با دل گفتم گرد بلا میگردی | | مغرور شدی به صبر و پی گم کردی |
من نیز بدان رسن فروچاه شدم | | دیدی که تو خوردی و مرا آزردی |
□
ای دل بنشین به عافیت کو داری | | تا باز نیفکنی مرا در کاری |
از تلخی عیش اگر ترا سیری نیست | | من سیر شدم ز جان شیرین باری |
□
مسعود قزل م**س.ت نهای هشیاری | | یک دم چه بود که مطربی بگذاری |
زر بستانی ازارکی برداری | | ما را گل و باقلی و ریواس آری |
□...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل سیر نگرددت ز بیدادگری | | چشم آب نگیردت چو در من نگری |
این طرفه که دوستتر ز جانت دارم | | با آنکه ز صدهزار دشمن بتری |
□
با دلبرم از زبان باد سحری | | گل گفت نیایی به چمن درنگری |
گفت آیم اگر تو جامه بر خود ندری | | چون رنگ آری به خنده بیرون نبری |
□
چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی | | هم در ساعت پردهی خواری سازی |
آن را که چو زیر کرد گویا غم تو | | چون زیر گسستهاش برون اندازی |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای نسبت تو هم به نبی هم به علی | | عمر ابدی بادت و عز ازلی |
باقی به وجود تو پس از پانصد سال | | هم گوهر مصطفی و هم نام علی |
□
ای پیش کفت جود فلک زراقی | | ابنای ملوک مجلست را ساقی |
من بنده ز پای میدرآیم ز نیاز | | دریاب که جز دمی ندارم باقی |
□
کو آنکه ز غم دست به جایی زدمی | | یا در طلب وصل تو رایی زدمی |
بر حیلهگری دسترسم نیز نماند | | آن دولت شد که دست و پایی زدمی |
□...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر در همه عمر یک نکویی بکنی | | صد گونه جفا و زشتخویی بکنی |
گویی که برغم تو چنین خواهم کرد | | داری سر آنکه هرچه گویی بکنی |
□
ای شاه گر آنچه میتوانی نکنی | | زین پس بجز از دریغ و آوخ نکنی |
اندر رمهی خدای گرگ آمد گرگ | | هیهات اگر توشان شبانی بکنی |
□
با بوعلی اب ارب هم بنشینی | | شخصی شش جهتش زو بینی |
گر دیده به دیدن رخش چار کنی | | چندان که ازو بینی بینی بینی |
□...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.