You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,824
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای برادر عشق سودایی خوشست | | دوزخ اندر عاشقی جایی خوشست |
در بیابان رهروان عشق را | | زاب چشم خویش دریایی خوشست |
غمگنان را هر زمان در کنج عشق | | یاد نام دوست صحرایی خوشست |
با خیال روی معشوق ای عجب | | جام زهرآلود حلوایی خوشست |
عمرها در رنج چون امروز و دی | | بر امید بود فردایی خوشست |
کار دل از آرزوی دوست به جانست | | تا چه شود عاقبت که کار در آنست |
کرد ز جان و جهان ملول به جورم | | با همه بیداد و جور جان جهانست |
عشوه دهد چون جهان و عمر ستاند | | در غم او عشوه سود و عمر زیانست |
عشق چو رنگی دهد سرشک کسی را | | روی سوی من کند که رسم فلانست |
بلعجبی میکند که راز نگهدار | | روی به خون تر چه روز راز نهانست |
خصم همی گویدم که عاشق زاری | | خیره چه لعبالخجل کنم که چنانست |
عاشقی ای انوری دروغ چگویی | | راز دلت در سخن چو روز عیانست |
عشق تو از ملک جهان خوشترست | | رنج تو از راحت جان خوشترست |
خوشترم آن نیست که دل بردهای | | دل در جان میزند آن خوشترست |
من به کرانی شدم از دست هجر | | پای ملامت به میان خوشترست |
دل به بدی تن زده تا به شود | | خوردن زهری به گمان خوشترست |
وصل تو روزی نشد و روز شد | | سود نه و مایه زیان خوشترست |
عمر شد و عشوه به دستم بماند | | دخل نه و خرج روان خوشترست |
از پی دل جان به تو انداختیم | | بر اثر تیر کمان خوشترست |
کیسهی عمرم ز غمت شد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عشق تو قضای آسمانست | | وصل تو بقای جاودانست |
آسیب غم تو در زمانه | | دور از تو بلای ناگهانست |
دستم نرسد همی به شادی | | تا پای غم تو در میانست |
در زاویهای چین زلفت | | صد خردهی عشق در میانست |
این قاعده گر چنین بماند | | بنیاد خرابی جهانست |
با حسن تو در نوالهی چرخ | | رخسارهی ماه استخوانست |
وز عافیتی چنین مروح | | در عشق تو عمر بس گرانست |
با آنکه نشان نمیتوان داد | | کز وصل تو در جهان نشانست |
دل در غم انتظار... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هرکه چون من به کفرش ایمانست | | از همه خلق او مسلمانست |
روی ایمان ندیدهای به خدا | | گر به ایمان خویشت ایمانست |
ای پسر مذهب قلندر گیر | | که درو دین و کفر یکسانست |
خویشتن بر طریق ایشان بند | | که طریقت طریق ایشانست |
دست ازین توبه و صلاح بدار | | کاندرین راه کافری آنست |
راه تسلیم رو که عالم حکم | | دام مرغان و مرغ بریانست |
ملک تسلیم چون مسلم گشت | | بهتر از ملک سلیمانست |
مردم صومعه مسلمان نیست | | گر همه بوذرست و سلمانست |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا دانی که بیتو حال چونست | | به هر مژگان هزاران قطره خونست |
تنم در بند هجر تو اسیرست | | دلم در دست عشق تو زبونست |
غم عشق تو در جان هیچ کم نیست | | چه جای کم که هر ساعت فزونست |
به وجهی خون همی بارم من از دل | | که در عشق توام غم رهنمونست |
اگر بخشود خواهی هرگز ای جان | | بر این دل جای بخشایش کنونست |
جمالت بر سر خوبی کلاهست | | بنامیزد نه رویست آن که ماهست |
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن | | ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست |
بسا خرمن که آتش در زدی باش | | هنوزت آب خوبی زیر کاهست |
پی عهدت نیاید جز در آن راه | | کز آنجا تا وفا صد ساله راهست |
ز عشوت روز عمرم در شب افتاد | | وزین غم بر دلم روز سیاهست |
پس از چندی صبوری داد باشد | | که گویم بوسهای گویی پگاهست |
شبی قصد لبت کردم از آن شب | | سپاه کین چشمت در سپاهست |
به تیر غمزه مژگانت انوری... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عشق تو دل را نکو پیرایهایست | | دیده را دیدار تو سرمایهایست |
تیر مژگان ترا خون ریختن | | در طریق عشق کمتر پایهایست |
از وفا فرزند اندوه ترا | | دل ز مادر مهربانتر دایهایست |
بنده گشت از بهر تو دل دیده را | | گرچه دل را دیده بد همسایهایست |
زان مرا وصلت به دست هجر داد | | کز پی هر آفتابی سایهایست |
هرکس که غم ترا فسانهست | | دستخوش آفت زمانهست |
هرکس که غم ترا میان بست | | از عیش زمانه بر کرانهست |
تو یار یگانهای و بایست | | یار تو که همچو تو یگانهست |
عشق تو حقیقت است ای جان | | معلوم دلی و در میانهست |
در عشق تو صوفیایم و ما را | | دیگر همه عشقها فسانهست |
ما را دل پر غمست و گو باش | | اندی که دل تو شادمانهست |
درد دل ما ز هجر خود پرس | | هجران تو از میان خانهست |
دارم سخنی هم از تو با تو | | مقصود تویی سخن... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست | | بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست |
باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او | | دیدهی شوخکش خونخوار او تدبیر چیست |
باز بار دیگرم در زیر بار غم کشید | | آرزوی لعل شکربار او تدبیر چیست |
پیش از این عمری به باد عشق او بر دادهام | | بازگشتم عاشق دیدار او تدبیر چیست |
در میان محنت بسیار گشتم ناپدید | | از غم و اندیشهی بسیار او تدبیر چیست |
شیوهی عهدش دگر با انوری بخرند باز | | خویشتن بفروخت در بازار او تدبیر چیست |