You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,830
-
کاربران تگ شده
هیچ
پایم از عشق تو در سنگ آمدست | | عقل را با تو قبا تنگ آمدست |
نام من هرگز نیاری بر زبان | | آری از نامم ترا ننگ آمدست |
هرچه دانی از جفا با من بکن | | کت زبونی نیک در چنگ آمدست |
هرکسی آمد به استقبال من | | اندهانت چند فرسنگ آمدست |
انوری پایت ز راهی بازکش | | کاندران هر مرکبی لنگ آمدست |
کارم ز غمت به جان رسیدست | | فریاد بر آسمان رسیدست |
نتوان گلهی تو کرد اگرچه | | از دل به سر زبان رسیدست |
در عشق تو بر امید سودی | | صد بار مرا زیان رسیدست |
هرجا که رسم برابر من | | اندوه تو در میان رسیدست |
این آب ز فرق برگذشته است | | وین کارد بر استخوان رسیدست |
حسن را از وفا چه آزارست | | که همه ساله با جفا یارست |
خود وفا را وجود نیست پدید | | وین که در عادتست گفتارست |
از برون جهان وفا هم نیست | | کاثرش ز اندرون پدیدارست |
چه وفا این چه ژاژ میگویم | | که ازو حسن را چه آزارست |
تا مصاف وفا شکسته شدست | | علم عافیت نگونسارست |
عشق را عافیت به کار نشد | | لاجرم کار عاشقان زارست |
دست در کار عافیت نشود | | هر کجا عشق بر سر کارست |
عشق در خواب و عاشقان در خون | | دایه بیشیر و طفل بیمارست |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
معشوقه به رنگ روزگارست | | با گردش روزگار یارست |
برگشت چو روزگار و آن نیز | | نوعی ز جفای روزگارست |
بس بوالعجب و بهانهجویست | | بس کینهکش و ستیزهکارست |
این محتشمیست با بزرگی | | گر محتشم و بزرگوارست |
بوسی ندهد مگر به جانی | | آری همه خمر با خمارست |
در باغ زمانه هیچ گل نیست | | وان نیز که هست جفت خارست |
ای دل منه از میان برون پای | | هر چند که یار بر کنارست |
امید مبر کز آنچه مردم | | نومیدترست امیدوارست |
هر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز عشق تو نهانم آشکارست | | ز وصل تو نصیبم انتظارست |
ز باغ وصل تو گل کی توان چید | | که آنجا گفتگوی از بهر خارست |
ولی در پای تو گشتم بدان بوی | | که عهدت همچو عشقم پایدارست |
دلم رفت و ز تو کاری نیامد | | مرا با این فضولی خود چه کارست |
چو گویم بوسهای گویی که فردا | | کرا فردای گیتی در شمارست |
به بند روزگارم چند بندی | | سخن خود بیشتر در روزگارست |
به عهدم دست میگیری ولیکن | | که میگوید که پایت استوارست |
ترا با انوری زین گونه دستان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای یار مرا غم تو یارست | | عشق تو ز عالم اختیارست |
با عشق تو غم همی گسارم | | عشق تو غمست و غمگسارست |
جان و جگرم بسوخت هجران | | خود عادت دل نه زین شمارست |
جان سوختن و جگر خلیدن | | هجران ترا کمینه کارست |
در هجر ز درد بیقرارم | | کان درد هنوز برقرارست |
ای راحت جان من فرج ده | | زان درد که نامش انتظارست |
در تاب شدی که گفتم از تو | | جز درد مرا چه یادگارست |
یارب چه بلا که عشق یارست | | زو عقل به درد و جان فکارست |
دل برد و جمال کرد پنهان | | فریاد که ظلم آشکارست |
گر جان منست ازو به جانم | | من هیچ ندانم این چکارست |
ناید بر من خیال او هیچ | | وین هم ز خلاف روزگارست |
کارم چو نگار نیست با او | | زان بر رخ من ز خون نگارست |
زو هیچ شمار برنگیرم | | زیرا که جفاش بیشمارست |
هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست | | هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست |
ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک | | در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست |
هرچه دل با خویشتن صورت کند زان زلف و چشم | | عقل دوراندیش گوید آن مثالی دیگرست |
هرکسی زان چشم و زلف اندر گمانی دیگرند | | وان گمانها نیز از هریک محالی دیگرست |
گرچه در عین کمالست از نکویی گوییا | | از ورای آن کمال او کمالی دیگرست |
من به حالی دیگرم از عشق او هر لحظهای | | زانکه او در حسن هر ساعت به حالی دیگرست |
امید وصل تو کاری درازست | | امید الحق نشیبی بیفرازست |
طمع را بر تو دندان گرچه کندست | | تمنا را زبان باری درازست |
ره بیرون شد از عشقت ندانم | | در هر دو جهان گویی فرازست |
به غارت برد غمزهت یک جهان جان | | لبت را گو که آخر ترکتازست |
در این ماتمسرا یعنی زمانه | | بسا عید و عروسی کز تو بازست |
نگویی کاین چنین عید و عروسی | | طرب در روزه عشرت در نمازست |
حدیث عافیت یکبارگی خود | | چنان پوشیده شد گویی که آزست |
نیاز ای انوری بس عرضه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مهرت به دل و به جان دریغست | | عشق تو به این و آن دریغست |
وصل تو بدان جهان توان یافت | | کان ملک بدین جهان دریغست |
کس را کمر وفا مفرمای | | کان طرف بهر میان دریغست |
با کس به مگوی نام تو چیست | | کان نام به هر زبان دریغست |
قدر چو تویی زمین چه داند | | کان قدر به آسمان دریغست |
در کوی وفای تو به انصاف | | یک دل به هزار جان دریغست |