You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,688
-
کاربران تگ شده
هیچ
هر کجا از عشق جانی در هم است | | محنت اندر محنت و غم در غم است |
خاصه عشقی کهش ملامت یار شد | | گفت و گوی ناصحان بسیار شد |
از ملامت سخت گردد کار عشق | | وز ملامت شد فزون تیمار عشق |
بیملامت عشق ، جانپروردن است | | چون ملامت یار شد خون خوردن است |
چون سلامان آن ملامتها شنید | | جان شیرینش ز غم بر لب رسید |
مهر ابسال از درون او نکند | | لیک شوری در درون او فکند |
جانش از تیر ملامت ریش گشت | | در دل اندوهی که بودش بیش گشت |
میبکاهد از ملامت جان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون سلامان هفتهای محمل براند | | پندگویان را بر او دستی نماند |
از ملامت ایمن و فارغ ز پند | | بار خود بر ساحل بحری فکند |
دید بحری همچو گردون بیکران | | چشمهای بحریان چون اختران |
قاف تا قاف امتداد دور او | | تا به پشت گاوماهی غور او |
کوه پیکر موجها در اضطراب | | گشته کوهستان از آنها روی آب |
چون سلامان بحر را نظاره کرد | | بهر اسباب گذشتن چاره کرد |
کرد پیدا زورقی چون ماه نو | | برکنار بحر اخضر، تیزرو |
هر دو رفتند اندر او... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شه چو شد آگاه بعد از چند گاه | | ز آن فراق جانگداز از عمرکاه، |
ناله بر گردون رسانیدن گرفت | | وز دو دیده خون چکانیدن گرفت |
گفت کز هر جا خبر جستند باز | | کس نبود آگاه ز آن پوشیدهراز |
داشت شاه آیینهای گیتی نمای | | پرده ز اسرار همه گیتی گشای |
چون دل عارف نبود از وی نهان | | هیچ حالی از بد و نیک جهان |
گفت کن آیینه را دارید پیش ! | | تا در آن بینم رخ مقصود خویش |
چون بر آن آیینه افتادش نظر | | یافت از گم گشتگان خود خبر |
هر دو را عشرت کنان در بیشه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون پدر روی سلامان را بدید | | وز فراق عمر کاه او رهید، |
بوسههای رحمتش بر فرق داد | | دست مهر از لطف بر دوشش نهاد |
کای وجودت خوان احسان را نمک! | | چشم انسان را جمالت مردمک! |
روضهی جان را نهال نوبری | | آسمان را آفتاب دیگری |
باغ دولت را گل نوخاسته | | برج شاهی را مه ناکاسته |
عرصهی آفاق لشکرگاه توست | | سرکشان را روی در درگاه توست |
پای تا سر لایق تختی و تاج | | نیست تاج و تخت را بی تو رواج |
تاج را مپسند بر فرق خسان! | | تخت را... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
باشد اندر دار و گیر روز و شب | | عاشق بیچاره را حالی عجب |
هر چه از تیر بلا بر وی رسد | | از کمان چرخ، پی در پی رسد |
ناگذشته از گلویش خنجری | | از قفای او در آید دیگری |
گر بدارد دوست از بیداد دست | | بر وی از سنگ رقیب آید شکست |
ور بگردد از سرش سنگ رقیب | | یابد از طعن ملامتگر نصیب |
ور رهد زینها بریزد خون به تیغ | | شحنهی هجرش به صد درد و دریغ |
چون سلامان کوه آتش برفروخت | | واندر او ابسال را چون خس بسوخت |
رفت همتای وی و یکتا بماند | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون سلامان ماند ز ابسال اینچنین | | بود در روز و شبش حال اینچنین |
محرمان آن پیش شه گفتند باز | | جان او افتاد از آن غم در گداز |
گنبد گردون عجب غمخانهایست! | | بیغمی در آن دروغ افسانهایست! |
چون گل آدم سرشتند از نخست | | شد به قدش خلعت صورت درست، |
ریخت بالای وی از سر تا قدم | | چل صباح ابر بلا، باران غم |
چون چهل بگذشت روزی تا به شب | | بر سرش بارید باران طرب |
لاجرم از غم کس آزادی نیافت | | جز پس از چل غم، یکی شادی نیافت |
شه، سلامان را در آن... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون سلامان گشت تسلیم حکیم | | زیر ظل رافتش شد مستقیم |
شد حکیم آشفتهی تسلیم او | | سحرکاری کرد در تعلیم او |
بادههای دولتاش را جام ریخت | | شهدهای حکمتاش در کام ریخت |
جام او ز آن باده، ذوقانگیز شد | | کام او ز آن شهد، شکر ریز شد |
هر گه ابسالاش فرایاد آمدی | | وز فراق او به فریاد آمدی، |
چون بدانستی حکیم آن حال را | | آفریدی صورت ابسال را |
یک دو ساعت پیش چشمش داشتی | | در دل او تخم تسکین کاشتی |
یافتی تسکین چو آن رنج و الم | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
«ای پسر ملک جهان جاوید نیست | | بالغان را غایت امید نیست |
پیشوا کن عقل دیناندوز را! | | مزرع فردا شناس امروز را! |
هر عمل دارد به علمی احتیاج | | کوشش از دانش همی گیرد رواج |
آنچه خود دانی، روش میکن بر آن! | | وآنچه نی، میپرس از دانشوران! |
هر چه میگیری و بیرون میدهی، | | بین که چون میگیری و چون میدهی! |
کیسهی مظلوم را خالی مکن! | | پایهی ظالم به آن عالی مکن! |
آن فتد در فاقه و فقر شگرف | | وین کند آن را به فسق و ظلم صرف |
عاقبت این شیوه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
باشد اندر صورت هر قصهای | | خردهبینان را ز معنی حصهای |
صورت این قصه چون اتمام یافت | | بایدت از معنی آن کام یافت |
کیست از شاه و حکیم او را مراد؟ | | و آن سلامان چون ز شه بیجفت زاد؟ |
کیست ابسال از سلامان کامیاب؟ | | چیست کوه آتش و دریای آب؟ |
چیست ملکی کن سلامان را رسید؟ | | چون وی از ابسال دامان را کشید؟ |
چیست زهره کخر از وی دل ربود؟ | | زنگ ابسالاش ز آیینه زدود؟ |
شرح او را یک به یک از من شنو! | | پای تا سر گوش باش و هوش شو! |
صانع بیچون چو عالم آفرید | | عقل اول را مقدم آفرید |
ده بود سلک عقول، ای خردهدان! | | و آن دهم باشد مثر در جهان |
کارگر چون اوست در گیتی تمام | | عقل فعالاش از آن کردند نام |
اوست در عالم مفیض خیر و شر | | اوست در گیتی کفیل نفع و ضر |
روح انسان زادهی تاثیر اوست | | نفس حیوان سخرهی تدبیر اوست |
زیر فرمان ویاند اینها همه | | غرق احسان ویاند اینها همه |
چون به نعت شاهی او آراستهست | | راهدان، از شاه او را خواستهست |
پیش دانا راهدان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.