You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,614
-
کاربران تگ شده
هیچ
چیست آن آتش؟ ریاضتهای سخت | | تا طبیعت را زند آتش به رخت |
سوخت ز آن آثار طبع و جان بماند | | دامن از شهوات حیوانی فشاند |
لیک چون عمری به آتش بود خوی | | گه گهاش درد فراق آمد به روی |
ز آن «حکیماش» وصف حسن زهره گفت | | کرد «جان»اش را به مهر زهره جفت، |
تا به تدریج او به زهره آرمید | | وز غم ابسال و عشق او رهید |
چیست آن زهره ؟ کمالات بلند | | کز وصال او شود جان ارجمند |
ز آن جمال عقل، نورانی شود | | پادشاه ملک انسانی شود |
با تو گفتم مجمل این... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای به یادت تازه جان عاشقان! | | ز آب لطفت تر، زبان عاشقان! |
از تو بر عالم فتاده سایهای | | خوبرویان را شده سرمایهای |
عاشقان افتادهی آن سایهاند | | مانده در سودا از آن سرمایهاند |
تا ز لیلی سر حسنش سر نزد | | عشق او آتش به مجنون در نزد |
تا لب شیرین نکردی چون شکر | | آن دو عاشق را نشد خونین، جگر |
تا نشد عذرا ز تو سیمینعذار | | دیدهی وامق نشد سیماببار |
تا به کی در پرده باشی عشوهساز | | عالمی با نقش پرده عشقباز؟ |
وقت شد کین پرده بگشایی ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ضعف پیری قوت طبعم شکست | | راه فکرت بر ضمیر من ببست |
در دلم فهم سخندانی نماند | | بر لبم حرف سخنرانی نماند |
به که سر در جیب خاموشی کشم | | پا به دامان فراموشی کشم |
نسبتی دارد به حال من قوی | | این دو بیت از مثنوی مولوی: |
«کیف یاتی النظم لی و القافیه؟ | | بعد ما ضعفت اصول العافیه» |
«قافیه اندیشم و، دلدار من | | گویدم: مندیش جز دیدار من!» |
کیست دلدار؟ آنکه دلها دار اوست | | جمله دلها مخزن اسرار اوست |
دارد او از خانهی خود آگهی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون رسیدم شب بدین جا زین خطاب | | در میان فکر تم بربود خواب |
خویش را دیدم به راهی بس دراز | | پاک و روشن چون ضمیر اهل راز |
ناگه آواز سپاهی پرخروش | | از قفا آمد در آن راهم به گوش |
بانگ چاووشان دلم از جا ببرد | | هوشم از سر، قوتم از پا ببرد |
چاره میجستم پی دفع گزند | | آمد اندر چشمم ایوانی بلند |
چون شتابان سوی او بردم پناه | | تا شوم ایمن ز آسیب سپاه، |
از میان شان والد شاه زمن | | آن به نام و صورت و سیرت حسن |
جامههای خسروانی در... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شهریاری بود در یونان زمین | | چون سکندر صاحب تاج و نگین |
بود در عهدش یکی حکمتشناس | | کاخ حکمت را قوی کرده اساس |
اهل حکمت یک به یک شاگرد او | | حلقه بسته جمله گرداگرد او |
شاه چون دانست قدرش را شریف | | ساختاش در خلوت صحبت، حریف |
جز به تدبیرش نرفتی نیمگام | | جز به تلقینش نجستی هیچ کام |
در جهانگیری ز بس تدبیر کرد | | قاف تا قافاش همه تسخیر کرد |
شاه چون نبود به نفس خود حکیم | | یا حکیمی نبودش یار و ندیم، |
قصر ملکش را بود بنیاد،... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کرد چون دانا حکیم نیکخواه | | شهوت و زن را نکوهش پیش شاه |
ساخت تدبیری به دانش کاندر آن | | ماند حیران فکرت دانشوران |
نطفه را بیشهوت از صلبش گشاد | | د رمحلی جز رحم آرام داد |
بعد نه مه گشت پیدا ز آن محل | | کودکی بیعیب و طفلی بی خلل |
غنچهای از گلبن شاهی دمید | | نفحهای از ملک آگاهی وزید |
تاج شد از گوهر او سربلند | | تخت گشت از بخت او فیروزمند |
صحن گیتی بی وی و چشم فلک | | بود آن بیمردم، این بیمردمک |
زو به مردم صحن آن معمور... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صبحدم چون شاه این نیلی تتق | | بارگی راندی به میدان افق |
شه سلامان، م**س.ت و نیم خواب | | پای کردی سوی میدان در رکاب |
با گروهی از نژاد خسروان | | خردسال و تازهروی و نوجوان |
هر یکی در خیل خوبان سروری | | آفت ملکی بلای کشوری |
صولجان بر کف، به میدان تاختی | | گوی زرین در میان انداختی |
یک به یک چوگانزنان جویای حال | | گرد یک مه حلقه کرده صد هلال |
گرچه بودی زخم چوگان از همه | | بود چابکتر سلامان از همه |
گوی بردی از همه با صد شتاب | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از کمانداران خاص اندر زمان | | خواستی ناکرده زه چاچی کمان |
بی مدد آن را به زه آراستی | | بانگ زه از گوشهها برخاستی |
دست مالیدی بر آن چالاک و چست | | تا بن گوشاش کشیدی از نخست |
گاه بنهادی سه پر مرغی بر آن | | رهسپر گشتی به هنجار نشان |
ورگشادی تیر پرتابی ز شست | | بودیاش خط افق جای نشست |
گرنه مانع سختی گردون شدی | | از خط دور افق بیرون شدی |
بود در جود و سخا دریا کفی | | ملکش از بحر عطا دریا کفی |
پر شدی از فیض آن ابر کرم | | عرصهی گیتی ز دینار و درم |
بزم جودش را چو میآراستم | | نسبتش با معن و حاتم خواستم |
لیک اندر جنب او بی قال و قیل | | معن باشد مبخل و حاتم بخیل |
بسکه دستش داشتی با بسط، خوی | | تافتی انگشت او از قبض، روی |
قبض کف گر خواستی، انگشت او | | خم نکردی پشت خود در مشت او |
چون سلامان را شد اسباب جمال | | از بلاغت جمع، در حد کمال، |
سرو نازش نازکی از سر گرفت | | باغ لطفش رونق دیگر گرفت |
نارسیده میوهای بود از نخست | | چون رسیدن شد بر آن میوه درست، |
خاطر ابسال چیدن خواستاش | | وز پی چیدن، چشیدن خواستاش |
لیک بود آن میوه بر شاخ بلند | | بود کوتاه آرزو را ز آن، کمند |
شاهدی پر عشوه بود ابسال نیز | | کم نه ز اسباب جمالاش هیچ چیز |
با سلامان عرض خوبی ساز کرد | | شیوهی جولانگری آغاز کرد |
گاه بر رسم نغوله پیش... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.