You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,490
-
کاربران تگ شده
هیچ
چون سلامان ماند ز ابسال اینچنین | | بود در روز و شبش حال اینچنین |
محرمان آن پیش شه گفتند باز | | جان او افتاد از آن غم در گداز |
گنبد گردون عجب غمخانهایست! | | بیغمی در آن دروغ افسانهایست! |
چون گل آدم سرشتند از نخست | | شد به قدش خلعت صورت درست، |
ریخت بالای وی از سر تا قدم | | چل صباح ابر بلا، باران غم |
چون چهل بگذشت روزی تا به شب | | بر سرش بارید باران طرب |
لاجرم از غم کس آزادی نیافت | | جز پس از چل غم، یکی شادی نیافت |
شه، سلامان را در آن... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون سلامان گشت تسلیم حکیم | | زیر ظل رافتش شد مستقیم |
شد حکیم آشفتهی تسلیم او | | سحرکاری کرد در تعلیم او |
بادههای دولتاش را جام ریخت | | شهدهای حکمتاش در کام ریخت |
جام او ز آن باده، ذوقانگیز شد | | کام او ز آن شهد، شکر ریز شد |
هر گه ابسالاش فرایاد آمدی | | وز فراق او به فریاد آمدی، |
چون بدانستی حکیم آن حال را | | آفریدی صورت ابسال را |
یک دو ساعت پیش چشمش داشتی | | در دل او تخم تسکین کاشتی |
یافتی تسکین چو آن رنج و الم | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
«ای پسر ملک جهان جاوید نیست | | بالغان را غایت امید نیست |
پیشوا کن عقل دیناندوز را! | | مزرع فردا شناس امروز را! |
هر عمل دارد به علمی احتیاج | | کوشش از دانش همی گیرد رواج |
آنچه خود دانی، روش میکن بر آن! | | وآنچه نی، میپرس از دانشوران! |
هر چه میگیری و بیرون میدهی، | | بین که چون میگیری و چون میدهی! |
کیسهی مظلوم را خالی مکن! | | پایهی ظالم به آن عالی مکن! |
آن فتد در فاقه و فقر شگرف | | وین کند آن را به فسق و ظلم صرف |
عاقبت این شیوه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
باشد اندر صورت هر قصهای | | خردهبینان را ز معنی حصهای |
صورت این قصه چون اتمام یافت | | بایدت از معنی آن کام یافت |
کیست از شاه و حکیم او را مراد؟ | | و آن سلامان چون ز شه بیجفت زاد؟ |
کیست ابسال از سلامان کامیاب؟ | | چیست کوه آتش و دریای آب؟ |
چیست ملکی کن سلامان را رسید؟ | | چون وی از ابسال دامان را کشید؟ |
چیست زهره کخر از وی دل ربود؟ | | زنگ ابسالاش ز آیینه زدود؟ |
شرح او را یک به یک از من شنو! | | پای تا سر گوش باش و هوش شو! |
ای حیات دل هر زنده دلی | | سرخ رویی ده هر جا خجلی |
چاشنیبخش شکر گفتاران | | کار شیرین کن شیرین کاران |
بر فرازندهی فیروزهرواق | | شمسهی زرکش زنگاریتاق |
تاج به سر نه زرینتاجان | | عقده بند کمر محتاجان |
جرم بخشندهی بخشاینده | | در بر بر همه بگشاینده |
ابر سیرابی تفتیدهلبان | | خوان خرسندی روزیطلبان |
گنج جانسنج به ویرانهی جسم | | حارس گنج به صد گونه طلسم |
دیرپروای به خود بسته دلان | | زود پیوند دل از خود گسلان |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شب که زد تیرگی مهرهی گل | | قیرگون خیمه ز مخروطی ظل |
چون مشبک قفس مشکین رنگ | | گشت بر مرغ دلم عالم تنگ |
بر خود این تنگقفس چاک زدم | | خیمه بر طارم افلاک زدم |
عالمی یافتم، از عالم، پیش | | هر چه اندیشه رسد، ز آن هم بیش |
عقل، معزول ز گردآوریاش | | وهم، عاجز ز مساحت گریاش |
نور بر نور، چراغ حرمش | | فیض بر فیض، سحاب کرمش |
سنگ بطحاش گهروار همه | | ابر صحراش گهربار همه |
برسرم گوهر و در چندان ریخت | | که مرا رشتهی طاقت بگسیخت |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای قوی ربقهی اخلاص به تو | | خلعت لطف سخن خاص به تو |
بحر معنی ز سخن پرگهرست | | هر یک آویزهی گوش دگرست |
در بلورین صدف چرخ کهن | | نیست والا گهری به ز سخن |
سخن آواز پر جبریل است | | روحبخش دم اسرافیل است |
سخن از عرش برین آمده است | | بهر پاکان به زمین آمده است |
نیست در کان گهری بهتر از این | | یا در امکان هنری بهتر از این |
نامهی کون به وی طی شده است | | آدمی، آدمی از وی شده است |
فضل کلک و شرف نامه به اوست | | عقل را گرمی هنگامه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سعدی آن بلبل «شیراز سخن» | | در گلستان سخن دستان زن |
شد شبی بر شجر حمد خدای | | از نوای سحری سحرنمای |
بست بیتی ز دو مصراع به هم | | هر یکی مطلع انوار قدم |
جان از آن مژدهی جانان مییافت | | بر خرد پرتو عرفان میتافت |
عارفی زندهدلی بیداری | | که نهان داشت بر او انکاری |
دید در خواب که درهای فلک | | باز کردند گروهی ز ملک |
رو نمودند ز هر در زده صف | | هر یک از نور نثاری بر کف |
پشت بر گنبد خضرا کردند | | رو درین معبد غبرا کردند |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای درین کارگه هوشربای | | روز و شب چشم نه و گوشگشای! |
نه به چشم تو ز دیدن اثری | | نه به گوشات ز شنیدن خبری، |
چند گاهی ره آگاهان گیر! | | ترک همراهی بیراهان گیر! |
پرده از چشم جهان بین کن باز! | | بنگر پیش و پس و شیب و فراز! |
بین که این دایرهی گردان چیست! | | دور او گرد تو جاویدان چیست! |
بر سرت چتر مرصع که فراشت! | | بر وی این نقش ملمع که نگاشت! |
مهر را نورده روز که کرد! | | ماه را شمع شبافروز که کرد! |
کیست میزان نه دکان سپهر! | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
داشت غوکی به لب بحر وطن | | دایم از بحر همی راند سخن |
روز و شب قصه دریا گفتی | | گوهر مدحت دریا سفتی |
گفتی: «از بحر پدید آمدهایم | | زو درین گفت و شنید آمدهایم |
دل ازو گوهر دانایی یافت | | تن از او دست توانایی یافت |
هر کجا میگذرم، اوست همه | | هر طرف مینگرم، اوست همه» |
ماهیای چند رسیدند آنجا | | وز وی این قصه شنیدند آنجا |
عشق بحر از دلشان سر برزد | | آتش شوق به جانشان در زد |
پای تا سر همگی پای شدند | | در طلب مرحله پیمای... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.