You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,351
-
کاربران تگ شده
هیچ
آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست | | محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست |
بر سینه داغ واقعه نقشالحجر بماند | | وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست |
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر | | پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست |
هم سنگ خویش گریهی خون راندم از فراق | | تا سنگ را ز گریهی من دل به درد خاست |
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود | | هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست |
دل یاد کرد یار فراموش کی کند | | در خون نشستن من ازین یاکرد خاست |
دل تشنهی مرادم و سیر آمده ز عمر | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در این عهد از وفا بوئی نمانده است | | به عالم آشنارویی نمانده است |
جهان دست جفا بگشاد آوخ | | وفا را زور بازویی نمانده است |
چه آتش سوخت بستان وفا را | | که از خشک و ترش بویی نمانده است |
فلک جائی به موی آویخت جانم | | کز آنجا تا اجل مویی نمانده است |
به که نالم که اندر نسل آدم | | بدیدم آدمی خویی نمانده است |
نظر بردار خاقانی ز دونان | | جگر میخور که دلجویی نمانده است |
از کف ایام امان کس نیافت | | وز روش دهر زمان کس نیافت |
شام و سحر هست رصددار عمر | | زین دو رصد خط امان کس نیافت |
رفت زمانی که ز راحت در او | | نام غم از هیچ زبان کس نیافت |
و آمد عهدی که ز خرمدلان | | در همه آفاق نشان کس نیافت |
اهل میندیش که در عهد ما | | سایهی عنقا به جهان کس نیافت |
جنس طلب کردی خاقانیا | | کم طلب آن چیز که آن کس نیافت |
زآتش اندیشه جانم سوخته است | | وز تف یارب دهانم سوخته است |
از فلک در سینهی من آتشی است | | کز سر دل تا میانم سوخته است |
سوز غمها کار من کرده است خام | | خامی گردون روانم سوخته است |
شعلههای آه من در پیش خلق | | پردهی راز نهانم سوخته است |
دولتی جستم، وبالم آمده است | | آتشی گفتم، زبانم سوخته است |
دیدهای آتش که چون سوزد پرند | | برق محنت همچنانم سوخته است |
شعر من زان سوزناک آمد که غم | | خاطر گوهر فشانم سوخته است |
در سخن من نایب... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زخم زمانه را در مرهم پدید نیست | | دارو بر آستانهی عالم پدید نیست |
در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل | | شمشادوار تازه و خرم پدید نیست |
هرک اندرون پنجرهی آسمان نشست | | از پنجهی زمانه مسلم پدید نیست |
ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند | | وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست |
دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک | | سرنای گم به بودهی ماتم پدید نیست |
خاقانیا دمی که وبال حیات توست | | در سینه کن به گور که همدم پدید نیست |
چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است | | چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است |
جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف | | تو راست معجزه و نام تو سلیمان است |
از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی | | زمانه از همه خونریزها پشیمان است |
بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت | | به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است |
شکست روزم در شب چه روز امید است | | گذشت آب من از سرچه جای دامان است |
ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند | | مرا ز درد چه پروای وصل هجران است |
حصن جان ساز در جهان خلوت | | دو جهان ملک و یک زمان خلوت |
باک غوغای حادثات مدار | | چون تو را شد حصار جان خلوت |
ساقیت اشک و مطربت ناله | | شاهدت درد و میزبان خلوت |
خلوتی کن نهان ز سایهی خویش | | تا کند سایه را نهان خلوت |
همه گم بودهها پدید آید | | چون تو را گم کند نشان خلوت |
سایه را پنبه بر نه احمدوار | | تا شود ابر سایبان خلوت |
نقطهی حلقهی زره دیدی | | که نشسستهاست بر کران خلوت |
خلوتی کش تو در میان باشی | | کرم پیله کند چنان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بخت بدرنگ من امروز گم است | | یارب این رنگ سواد از چه خم است |
دلدل دل ز سر خندق غم | | چون جهانم که بس افکنده سم است |
با من امروز فلک را به جفا | | آشتی نیست همه اشتلم است |
شد چو کشتی به کژی کار فلک | | که عنانش محل پاردم است |
دولت امروز زن و خادم راست | | کاین امیر ری و آن شاه قم است |
هر که را نعمت و مال آمد و جاه | | سفلگی را بعهم کلبهم است |
تا به درگاه خدا داری روی | | زر آلوده سگ حلقه دم است |
باز چون بر در خلق افتد کار | | زر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
طره مفشان که غرامت بر ماست | | طیره منشین که قیامت برخاست |
غمزه بر کشتن من تیز مکن | | کان نه غمزه است که شمشیر قضاست |
بس که از خصم توام بیم سر است | | بر سر این همه خشم تو چراست |
گر عتابی ز سر ناز برفت | | مرو از جای که صحبت برجاست |
گفت بیهوده بر انگشت مپیچ | | بر کسی کو به تو انگشت نماست |
هیچ بد در تو نگفتم بالله | | خود خیال تو بر این گفته گواست |
این قدر گفتم کان روی چو گل | | بستهی دیدهی هر خس نه رواست |
من همانم تو همان باش به... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا دانهی دل بر آتش فتاده است | | از آن نعرهی من چنین خوش فتاده است |
به هفت آسمان هشتمین در فزایم | | ز دود دلی کاسمانوش فتاده است |
من آن آب نادیه نخل بلندم | | که از جان من در من آتش فتاده است |
غلط گفتهام نخل چه؟ کز دو دیده | | چو نیلوفرم آب مفرش فتاده است |
دلم عافیت میشمارد بلا را | | بنام ایزد این دل بلاکش فتاده است |
امیدم به اندازهی دل رسیده است | | خدنگم به بالای ترکش فتاده است |
منم خرم و یک فتاده است نقشم | | شما غمگن و نقشتان شش فتاده است |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.