You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,348
-
کاربران تگ شده
هیچ
لعل او بازار جان خواهد شکست | | خندهی او مهر کان خواهد شکست |
عابدان را پرده این خواهد درید | | زاهدان را توبه آن خواهد شکست |
هودج نازش نگنجد در جهان | | لیک محمل برجهان خواهد شکست |
پرنیان جوئی به پای پیل غم | | دل چو پیل پرنیان خواهد شکست |
روی گندم گون او در چشم ماه | | خار راه کهکشان خواهد شکست |
غمزهش ار غوغا کند هیچش مگوی | | کو طلسم آسمان خواهد شکست |
دشمنان از داغ هجرش رستهاند | | پل همه بر دوستان خواهد شکست |
جای فریاد است خاقانی که... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت | | ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت |
ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او | | او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت |
ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم | | زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت |
گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد | | گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت |
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد | | زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت |
گفتند خرم است شبستان وصل او | | رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت |
گفتم که بر پرم سوی بام سرای او | | چه سود... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رخ تو رونق قمر بشکست | | لب توقیمت شکر بشکست |
لشکر غمزهی تو بیرون تاخت | | صف عقلم به یک نظر بشکست |
بر در دل رسید و حلقه بزد | | پاسبان خفته دید و در بشکست |
من خود از غم شکسته دل بودم | | عشقت آمد تمامتر بشکست |
نیش مژگان چنان زدی به دلم | | که سر نیش در جگر بشکست |
نرسد نامههای من به تو ز آنک | | پر مرغان نامهبر بشکست |
قصهای مینوشت خاقانی | | قلم اینجا رسید و سر بشکست |
از حال خود شکسته دلان را خبر فرست | | تسکین جان سوختگان یک نظر فرست |
جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش | | از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست |
گفتم به دل که تحفهی آن بارگاه انس | | گر زر خشک نیست سخنهای تر فرست |
بودم در این حدیث که آمد خیال تو | | کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست |
الماس و زهر بر سر مژگان چو داشتی | | این سوی دل روان کن و آن زی جگر فرست |
سر خواستی ز من هم ازین پای باز گرد | | شمشیر و طشت راست کن و سوی سر فرست |
خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی | | جان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست | | یک موی سر به مهر به دست صبا فرست |
زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست | | نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست |
چون آگهی که شیفته و کشتهی توایم | | روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست |
بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز | | قندی ز لب بدزد و به ما خونبها فرست |
بردار پرده از رخ و از دیدههای ما | | نوری که عاریه است به خورشید وافرست |
گاهی به دست خواب پیام وصال ده | | گه بر زبان باد سلام وفا فرست |
خاقانی از تو دارد هردم هزار درد | | آخر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت | | حسن تو دارد ملک آنکه سلیمان نداشت |
شو بده انصاف خویش کز همه روحانیان | | حجرهی روح القدس به ز تو مهمان نداشت |
در همه روی زمین به ز تو دارندهای | | بزم خلیفه ندید لشکر سلطان نداشت |
خاک درت را فلک بوسه نیارست زد | | ز آنکه دو عالم به نقد از پی تاوان نداشت |
طیره از آنی که دل پای سریر تو را | | هدیه بجز سر نیافت، تحفه بجز جان نداشت |
آنچه ز سودای تو در دل خاقانی است | | نیست به عالم سری کو پی تو آن نداشت |
به باغ وصل تو خاری، رقیب صد ورد است | | به یاد روی تو دردی، طبیب صد درد است |
هزار جان مقدس فدای روی تو باد | | که زیر دامن زلف تو سایه پرورد است |
به روزگار هوای تو کم شود نی نی | | هوای تو عرضی نیست مادر آورد است |
رسول من سوی تو باد صبحدم باشد | | ازین قبل نفس باد صبحدم سرد است |
سپر به مهر فکندم گمان به کینه مکش | | به تیر غمزه بگو کو نه مرد ناورد است |
به دل اسیر هوای تو گشت خاقانی | | اگر به جان برهد هم سعادتی مرد است |
تیره زلفا بادهی روشن کجاست | | دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست؟ |
جرعه زراب است بر خاکش مریز | | خاک مرد آتشین جوشن کجاست؟ |
حلقهی ابریشم آنک ماه نو | | لحن آن ماه بریشم زن کجاست؟ |
از دغا بازان نو یک جنس کو | | وز حریفان کهن یک تن کجاست؟ |
در جهانی کو نه مرد است و نه زن | | جز مخنث مرد کو یا زن کجاست؟ |
در شعار بندگی یاقوتوار | | چون شبه آزاد دل جز من کجاست؟ |
سنگ دربر میدود گیتی چو آب | | کاب عیشی یا دلی روشن کجاست؟ |
خام گفتار است خاقانی از... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست | | از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست |
شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او | | حلقهی دلم به حلقهی زلفش اسیر نیست |
گفتا به روزگار بیابی وصال ما | | منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست |
دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد | | چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست |
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک | | دل را سزای هودج او بارگیر نیست |
بیکار ماند شست غم او که بر دلم | | از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست |
خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شمع شبها بجز خیال تو نیست | | باغ جانها بجز جمال تو نیست |
رو که خورشید عشق را همه روز | | طالعی به ز اتصال تو نیست |
شو که سلطان فتنه را همه سال | | سپهی به ز زلف و خال تو نیست |
رخش شوخی مران که عالم را | | طاقت ضربت دوال تو نیست |
سغبهی وعدهی محال توام | | کیست کو سغبهی محال تو نیست |
همه روز ار ز روی تو دورست | | همه شب خالی از خیال تو نیست |
ز آرزوها که داشت خاقانی | | هیچ و همی بجز وصال تو نیست |