You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,250
-
بازدیدها
54,229
-
کاربران تگ شده
هیچ
| لعل او بازار جان خواهد شکست | | خندهی او مهر کان خواهد شکست |
| عابدان را پرده این خواهد درید | | زاهدان را توبه آن خواهد شکست |
| هودج نازش نگنجد در جهان | | لیک محمل برجهان خواهد شکست |
| پرنیان جوئی به پای پیل غم | | دل چو پیل پرنیان خواهد شکست |
| روی گندم گون او در چشم ماه | | خار راه کهکشان خواهد شکست |
| غمزهش ار غوغا کند هیچش مگوی | | کو طلسم آسمان خواهد شکست |
| دشمنان از داغ هجرش رستهاند | | پل همه بر دوستان خواهد شکست |
| جای فریاد است خاقانی که... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت | | ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت |
| ما بیخبر شدیم که دیدیم حسن او | | او خود ز حال بیخبر ما خبر نداشت |
| ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم | | زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت |
| گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد | | گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت |
| وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد | | زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت |
| گفتند خرم است شبستان وصل او | | رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت |
| گفتم که بر پرم سوی بام سرای او | | چه سود... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| رخ تو رونق قمر بشکست | | لب توقیمت شکر بشکست |
| لشکر غمزهی تو بیرون تاخت | | صف عقلم به یک نظر بشکست |
| بر در دل رسید و حلقه بزد | | پاسبان خفته دید و در بشکست |
| من خود از غم شکسته دل بودم | | عشقت آمد تمامتر بشکست |
| نیش مژگان چنان زدی به دلم | | که سر نیش در جگر بشکست |
| نرسد نامههای من به تو ز آنک | | پر مرغان نامهبر بشکست |
| قصهای مینوشت خاقانی | | قلم اینجا رسید و سر بشکست |
| از حال خود شکسته دلان را خبر فرست | | تسکین جان سوختگان یک نظر فرست |
| جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش | | از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست |
| گفتم به دل که تحفهی آن بارگاه انس | | گر زر خشک نیست سخنهای تر فرست |
| بودم در این حدیث که آمد خیال تو | | کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست |
| الماس و زهر بر سر مژگان چو داشتی | | این سوی دل روان کن و آن زی جگر فرست |
| سر خواستی ز من هم ازین پای باز گرد | | شمشیر و طشت راست کن و سوی سر فرست |
| خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی | | جان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست | | یک موی سر به مهر به دست صبا فرست |
| زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست | | نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست |
| چون آگهی که شیفته و کشتهی توایم | | روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست |
| بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز | | قندی ز لب بدزد و به ما خونبها فرست |
| بردار پرده از رخ و از دیدههای ما | | نوری که عاریه است به خورشید وافرست |
| گاهی به دست خواب پیام وصال ده | | گه بر زبان باد سلام وفا فرست |
| خاقانی از تو دارد هردم هزار درد | | آخر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت | | حسن تو دارد ملک آنکه سلیمان نداشت |
| شو بده انصاف خویش کز همه روحانیان | | حجرهی روح القدس به ز تو مهمان نداشت |
| در همه روی زمین به ز تو دارندهای | | بزم خلیفه ندید لشکر سلطان نداشت |
| خاک درت را فلک بوسه نیارست زد | | ز آنکه دو عالم به نقد از پی تاوان نداشت |
| طیره از آنی که دل پای سریر تو را | | هدیه بجز سر نیافت، تحفه بجز جان نداشت |
| آنچه ز سودای تو در دل خاقانی است | | نیست به عالم سری کو پی تو آن نداشت |
| به باغ وصل تو خاری، رقیب صد ورد است | | به یاد روی تو دردی، طبیب صد درد است |
| هزار جان مقدس فدای روی تو باد | | که زیر دامن زلف تو سایه پرورد است |
| به روزگار هوای تو کم شود نی نی | | هوای تو عرضی نیست مادر آورد است |
| رسول من سوی تو باد صبحدم باشد | | ازین قبل نفس باد صبحدم سرد است |
| سپر به مهر فکندم گمان به کینه مکش | | به تیر غمزه بگو کو نه مرد ناورد است |
| به دل اسیر هوای تو گشت خاقانی | | اگر به جان برهد هم سعادتی مرد است |
| تیره زلفا بادهی روشن کجاست | | دیر وصلا رطل مرد افکن کجاست؟ |
| جرعه زراب است بر خاکش مریز | | خاک مرد آتشین جوشن کجاست؟ |
| حلقهی ابریشم آنک ماه نو | | لحن آن ماه بریشم زن کجاست؟ |
| از دغا بازان نو یک جنس کو | | وز حریفان کهن یک تن کجاست؟ |
| در جهانی کو نه مرد است و نه زن | | جز مخنث مرد کو یا زن کجاست؟ |
| در شعار بندگی یاقوتوار | | چون شبه آزاد دل جز من کجاست؟ |
| سنگ دربر میدود گیتی چو آب | | کاب عیشی یا دلی روشن کجاست؟ |
| خام گفتار است خاقانی از... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست | | از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست |
| شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او | | حلقهی دلم به حلقهی زلفش اسیر نیست |
| گفتا به روزگار بیابی وصال ما | | منت پذیرم ارچه مرا دلپذیر نیست |
| دل بر امید وعدهی او چون توان نهاد | | چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست |
| بار عتاب او نتوانم کشید از آنک | | دل را سزای هودج او بارگیر نیست |
| بیکار ماند شست غم او که بر دلم | | از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست |
| خود پردهام دراندم و خود گویدم که هان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| شمع شبها بجز خیال تو نیست | | باغ جانها بجز جمال تو نیست |
| رو که خورشید عشق را همه روز | | طالعی به ز اتصال تو نیست |
| شو که سلطان فتنه را همه سال | | سپهی به ز زلف و خال تو نیست |
| رخش شوخی مران که عالم را | | طاقت ضربت دوال تو نیست |
| سغبهی وعدهی محال توام | | کیست کو سغبهی محال تو نیست |
| همه روز ار ز روی تو دورست | | همه شب خالی از خیال تو نیست |
| ز آرزوها که داشت خاقانی | | هیچ و همی بجز وصال تو نیست |