You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,250
-
بازدیدها
54,229
-
کاربران تگ شده
هیچ
| سر سودای تو را سینهی ما محرم نیست | | سینهی ما چه که ارواح ملایک هم نیست |
| کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را | | کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست |
| خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او | | شیر مردان را از نافهی آهو کم نیست |
| هر دلی را که کبودی ز لب لعل تو داشت | | خانقاهش بجز از زلف خم اندر خم نیست |
| بیدلی را که دمی با تو مهیا گردد | | قیمت هر دو جهان نیمهی آن یکدم نیست |
| دیدهی شوخ تو را کشتن خلق آئین شد | | تا کی این ظلم، در این دیده همانا نم نیست |
| زین خبر زلف تو شاد است... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست | | تحفهای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست |
| جامه هامان چاک ساز و خانههامان پاک سوز | | خلعههامان درد بخش و تحفههامان غم فرست |
| چون به یاد ما رسی دستی به گرد خود برآر | | گر همه اشکی به دست آید تو را، آن هم فرست |
| خستگی سینهی ما را خیالت مرهم است | | ای به هجران خسته مارا، خسته را مرهم فرست |
| یوسف گم گشتهی ما زیر بند زلف توست | | گه گهی ما را خبر زان زلف خم در خم فرست |
| زلف تو گر خاتم از دست سلیمان در ربود | | آن بر او بگذار وز لعلت یکی خاتم فرست |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت | | صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت |
| از دست غم هجر به زنهار وصالش | | انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت |
| گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشود | | گه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت |
| بس شب که نوان بودم بر درگه وصلش | | تا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت |
| گفتم که به مسمار بدوزم در هجرش | | بسیار حیل کردم و مسمار نپذرفت |
| بر دشمن من زر به خروار برافشاند | | وز دامن من در به انبار نپذرفت |
| پذرفت مرا اول و رد کرد به آخر | | هان ای دل خاقانی پندار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت | | صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت |
| از دست غم هجر به زنهار وصالش | | انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت |
| گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشود | | گه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت |
| بس شب که نوان بودم بر درگه وصلش | | تا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت |
| گفتم که به مسمار بدوزم در هجرش | | بسیار حیل کردم و مسمار نپذرفت |
| بر دشمن من زر به خروار برافشاند | | وز دامن من در به انبار نپذرفت |
| پذرفت مرا اول و رد کرد به آخر | | هان ای دل خاقانی پندار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| شوری ز دو عشق در سر ماست | | میدان دل از دو لشکر آراست |
| از یک نظرم دو دلبر افتاد | | وز یک جهتم دو قبه برخاست |
| خورشید پرست بودم اول | | اکنون همه میل من به جوزاست |
| در مشرق و مغرب دل من | | هم بدر و هم آفتاب پیداست |
| جانم ز دو حور در بهشت است | | کارم ز دو ماه بر ثریاست |
| گر یافتهام دو در عجب نیست | | زیرا که دو چشم من دو دریاست |
| بالله که خطاست هرچه گفتم | | والله که هرآنچه رفت سوداست |
| خاقانی را چه روز عشق است | | با این غم روزگار... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| دل شد از دست و نه جای سخن است | | وز توام جای تظلم زدن است |
| دل تو را خواه قولا واحدا | | تا تو خواهیش دو قولی سخن است |
| آنچه در آینه بینم نه منم | | پرتو توست که سایه فکن است |
| نظرت نیست به من زانکه مرا | | تن نماند و نظر جان به تن است |
| باد سردم بکشد شمع فلک | | شمع جان در تنهی پیرهن است |
| هست دیگ هوست خام هنوز | | خامی آن ز دم سرد من است |
| گل ز باغ رخت آن کس چیند | | که چو گل زر ترش در دهن است |
| عالمی شیفتهی زلف تواند | | زلف تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست | | عود الصلب من خط زنار سان اوست |
| بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او | | زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست |
| هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو | | مانا که مریمی دگر اندر دهان اوست |
| فرسودهتر ز سوزن عیسی تن من است | | باریکتر ز رشتهی مریم لبان اوست |
| آن لعل را به رشتهی مریم که درکشید | | از سوزن مسیح که شکل میان اوست |
| گر بر دلم زبور بخوانند نشنود | | کانجیر مرغش از لب انجیل خوان اوست |
| پیران کعبه لاف ز خاقانی آورند | | ترسای روم کیست که... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| عیسی لبی و مرده دلم در برابرت | | چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت |
| چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین | | ز آن لب که آتش است و عسل میدهد برت |
| گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل | | ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت |
| یاقوت هست زادهی خورشید نی مگوی | | خورشید هست زادهی یاقوت احمرت |
| خون ریز ماست غمزهی جادوت پس چرا | | خونین سلب شده است لب معجز آورت |
| مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت | | کاینک نشان خون به لب شکرین درت |
| از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ | | چشمم چو پسته... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
| گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت | | با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت |
| دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد | | در آتش سوزنده چه آرام توان یافت |
| جان یاد لبش میکند ای کاش نکردی | | کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت |
| من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیک | | بیآتش رز دیگ هوس خام توان یافت |
| خاقانی اگر یار نیابی چکنی صبر | | کاین دولت از ایام به ایام توان یافت |
| نامت نشود تا نشوی سوختهی عشق | | کز داغ پس از سوختگی نام توان یافت |
| گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت | | با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت |
| دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد | | در آتش سوزنده چه آرام توان یافت |
| جان یاد لبش میکند ای کاش نکردی | | کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت |
| من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیک | | بیآتش رز دیگ هوس خام توان یافت |
| خاقانی اگر یار نیابی چکنی صبر | | کاین دولت از ایام به ایام توان یافت |
| نامت نشود تا نشوی سوختهی عشق | | کز داغ پس از سوختگی نام توان یافت |