You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,202
-
کاربران تگ شده
هیچ
چو ترکان بدیدند کار جاسپ رفت | | همی آید از هر سوی تیغ تفت |
همه سرکشانشان پیاده شدند | | به پیش گو اسفندیار آمدند |
کمانهای چاچی بینداختند | | قبای نبردی برون آختند |
به زاریش گفتند گر شهریار | | دهد بندگان را به جان زینهار |
به دین اندر آییم و خواهش کنیم | | همه آذران را نیایش کنیم |
ازیشان چو بشنید اسفندیار | | به جان و به تن دادشان زینهار |
بر آن لشکر فرخ آواز داد | | گو نامبردار فرخ نژاد |
که ای نامداران ایرانیان | | بگردید زین لشکر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کی نامبردار فرخنده شاه | | سوی گاه بازآمد از رزمگاه |
به بستور گفتا که فردا پگاه | | سوی کشور نامور کش سپاه |
بیامد سپهبد هم از بامداد | | بزد کوس و لشکر بنه بر نهاد |
به ایران زمین باز کردند روی | | همه خیره دل گشته و جنگجوی |
همه خستگان را ببردند نیز | | نماندند از خواسته نیز چیز |
به ایران زمین باز بردندشان | | به دانا پزشکان سپردندشان |
چو شاه جهان باز شد باز جای | | به پور مهین داد فرخ همای |
سپه را به بستور فرخنده داد | | عجم را... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کی نامبردار زان روزگار | | نشست از بر گاه آن شهریار |
گزینان لشکرش را بار داد | | بزرگان و شاهان مهتر نژاد |
ز پیش اندر آمد گو اسفندیار | | به دست اندرون گرزهی گاوسار |
نهاده به سر برکیانی کلاه | | به زیر کلاهش همی تافت ماه |
باستاد در پیش او شیر فش | | سرافگنده و دست کرده به کش |
چو شاه جهان روی او را بدید | | ز جان و جهانش به دل برگزید |
بدو گفت شاه ای یل اسفندیار | | همی آرزو بایدت کارزار |
یل تیغ زن گفت فرمان تراست | | کی تو شهریاری... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یکی روز بنشست کی شهریار | | به رامش بخورد او می خوشگوار |
یکی سرکشی بود نامش گرزم | | گوی نامجو آزموده به رزم |
به دل کین همی داشت ز اسفندیار | | ندانم چهشان بود آغاز کار |
به هر جای کاو از او آمدی | | ازو زشت گفتی و طعنه زدی |
نشسته بد او پیش فرخنده شاه | | رخ از درد زرد و دل از کین تباه |
فراز آمد از شاهزاده سخن | | نگر تا چه بد آهو افگند بن |
هوا زی یکی دست بر دست زد | | چو دشمن بود گفت فرزند بد |
فرازش نباید کشیدن به پیش | | چنین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بدان روزگار اندر اسفندیار | | به دشت اندرون بد ز بهر شکار |
از آن دشت آواز کردش کسی | | که جاماسپ را کرد خسرو گسی |
چو آن بانگ بشنید آمد شگفت | | بپیچید و خندیدن اندر گرفت |
پسر بود او را گزیده چهار | | همه رزمجوی و همه نیزهدار |
یکی نام بهمن دوم مهرنوش | | سیم نام او بد دل افروز طوش |
چهارم بدش نام نوشاذرا | | نهادی کجا گنبد آذرا |
به شاه جهان گفت بهمن پسر | | که تا جاودان سبز بادات سر |
یکی ژرف خنده بخندید شاه | | نیابم همی اندرین هیچ... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو آگاه شد شاه کامد پسر | | کلاه کیان برنهاده به سر |
مهان و کهان را همه خواند پیش | | همه زندو استا به نزدیک خویش |
همه موبدان را به کرسی نشاند | | پس آن خسرو تیغزن را بخواند |
بیا مدگو و دستکرده بهکش | | به پیش پدر شد پرستارفش |
شه خسروان گفت با موبدان | | بدان رادمردان و اسپهبدان |
چه گویید گفتا که آزادهاید | | به سختی همه پرورش دادهاید |
به گیتی کسی را که باشد پسر | | بدو شاد باشد دل تاجور |
به هنگام شیرش به دایه دهد | | یکی تاج... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
برآمد بسی روزگاران بدوی | | که خسرو سوی سیستان کرد روی |
که آنجا کند زندواستا روا | | کند موبدان را بدانجا گوا |
چو آنجا رسید آن گرانمایه شاه | | پذیره شدش پهلوان سپاه |
شه نیمروز آن که رستمش نام | | سوار جهاندیده همتای سام |
ابا پیردستان که بودش پدر | | ابا مهتران و گزینان در |
به شادی پذیره شدندش به راه | | ازو شادمان گشت فرخنده شاه |
به ز اولش بردند مهمان خویش | | همه بندهوار ایستادند پیش |
وزو زند و کشتی بیاموختند | | ببستند و آذر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خود از بلخ زی زابلستان کشید | | بیابان گذارید و سیحون بدید |
به ز اول نشستست مهمان زال | | برین روزگاران برآمد دو سال |
به بلخ اندرون است لهراسپ شاه | | نماندست از ایرانیان و سپاه |
مگر هفتصد مرد آتشپرست | | همه پیش آذر برآورده دست |
جز ایشان به بلخ اندرون نیست کس | | از آهنگداران همینند و بس |
مگر پاسبانان کاخ همای | | هلا زود برخیز و چندین مپای |
مهان را همه خواند شاه چگل | | ابر جنگ لهراسپشان داد دل |
بدانید گفتا که گشتاسپ شاه | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سران را همه خواند و گفتا روید | | سپاه پراگنده گرد آورید |
برفتند گردان لشکر همه | | به کوه و بیابان و جای رمه |
بدو باز خواندند لشکرش را | | گزیده سواران کشورش را |
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور | | بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا |
اثر میر نخواهم که بماند به جهان | | میر خواهم که بماند به جهان در اثرا |
هر کرا رفت، همی باید رفته شمری | | هر کرا مرد، همی باید مرده شمرا |
□
پوپک دیدم به حوالی سرخس | | بانگک بر برده با بر اندرا |
چادرکی دیدم رنگین برو | | رنگ بسی گونه بر آن چادرا |
ای پرغونه و باژگونه جهان | | مانده من از تو به شگفت اندرا |
□