You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,233
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای دل آن زنار نگسستی هنوز | | رشتهی پندار نگسستی هنوز |
خاک هر پی خون توست از کوی یار | | پی ز کوی یار نگسستی هنوز |
در سر کار هوا شد دین و دل | | هم نظر زان کار نگسستی هنوز |
تن چو جان از دیده نادیدار ماند | | دیده ز آن دیدار نگسستی هنوز |
بر سر بازار عشق آبت برفت | | پای ز آن بازار نگسستی هنوز |
تاختی بر اسب همت سالها | | تنگ آن رهوار نگسستی هنوز |
رشتهی جانت ز غم یک تار ماند | | شکر کن کان تار نگسستی هنوز |
لاف یکرنگی مزن خاقانیا | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دهان شیشه گشا صبح شد ش*ر..اب بریز | | میی به ساغر من همچو آفتاب بریز |
هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب | | به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز |
نقاب برفکن و آتشی به جانم زن | | ز دیدهی تر من همچو شمع، آب بریز |
دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد | | بیار آتش و درخانهی خراب بریز |
لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند | | در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز |
گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند | | تو رشحهای ز کرمهای بیحساب بریز |
ببین به دیدهی انصاف نظم خاقانی | | طبق طبق ز جواهر بر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس | | ازین بینورتر کاری نپندارم که دارد کس |
نماند از رشتهی جانم بجز یک تار خونآلود | | ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس |
مرا زلف گره گیرش گره بر دل زند عمدا | | ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس |
دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش | | ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس |
نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش | | ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس |
اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی | | ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس | | تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس |
منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان | | هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس |
آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند | | دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس |
در ساحت زمین مطلب کیمیای انس | | کاندر خزانهها فلک هم نیافت کس |
چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود | | در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس |
در چار بالش عدم آی از بساط کون | | کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس |
چون قفل و پره آلت بند است روز و شب | | زان لاجرم کلید در... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مه نجویم، مه مرا روی تو بس | | گل نبویم، گل مرا بوی تو بس |
عقل من دیوانهی عشق تو شد | | بندش از زنجیر گیسوی تو بس |
اشک من باران بیابر است لیک | | ابر بیباران خم موی تو بس |
آینه از دست بفکن کز صفا | | پشت دست آئینهی روی تو بس |
رنگ زلفت بس شب معراج من | | قاب قوسینم دو ابروی تو بس |
طالب ظل همائی نیستم | | سایهی دیوار در کوی تو بس |
آسمان در خون خاقانی چراست | | کاین مهم را نامزد خوی تو بس |
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش | | به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش |
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من | | غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش |
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد | | به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش |
نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری | | گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش |
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد | | تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش |
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند | | من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش |
در آغوش دو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر دل که غم تو داغ کردش | | خون جگر آمد آبخوردش |
چون کوشم با غمت که گردون | | کوشید و نبود هم نبردش |
در درد فراق تو دل من | | جان داد و نکرد هیچ دردش |
دور از تو گذشت روز عمرم | | نزدیک شد آفتاب زردش |
در بابل اگر نهند شمعی | | زینجا بکشم به باد سردش |
وصل تو دواسبه رفت چون باد | | هیهات کجا رسم به گردش |
خاقانی را جهان سرآمد | | دریاب که نیست پایمردش |
خاصه که به شعر بینظیر است | | در جملهی آفتاب گردش |
عقل ما سلطان جان میخواندش | | مجلسافروز جهان میخواندش |
نسر طائر تا لب خندانش دید | | طوطی شکرفشان میخواندش |
تا ملاحت را به حسن آمیخته است | | هر که این میبیند آن میخواندش |
تا لبش را لب نخوانی زینهار | | زانکه روح القدس جان میخواندش |
تا خیال لعل او در چشم ماست | | هرچه در کون است کان میخواندش |
کوی او از اختران چشم من | | هر که دیده است آسمان میخواندش |
کمترین وصاف او خاقانی است | | کاسمان صاحبقران میخواندش |
چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش | | صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش |
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان | | همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش |
اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی | | نتواندی کشیدن ستم دل چو سنگش |
به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید | | ز صدای صوت زارش ز نوای زیر چنگش |
چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو | | گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش |
لب اوست لعل و شکر من اگر نه شور بختم | | شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش |
لب اوست آب حیوان دلم از طلب سکندر | | خضر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خستهام نیک از بد ایام خویش | | طیرهام بر طالع پدرام خویش |
از سپیدی کار طالع بخت را | | بس سیه بینم زبان و کام خویش |
دل سبوی غم تهی بر من کند | | من ز خون دل کنم پر جام خویش |
دل هم از من دوستگیر است ای عجب | | بر زبان غم دهد پیغام خویش |
من به دندان گوشهی دل چون خورم | | کو چنان در گوشه دید آرام خویش |
دل نه پیکان است، هم خون است و گوشت | | گوشت نتوان خوردن از اندام خویش |
آسمان هردم کشد وانگه دهد | | کشتگان را طعمهی اجرام خویش |
کلبهی قصاب... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.