نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شعرکده ** غمکده **

  • نویسنده موضوع .ARMIN
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3,248
  • بازدیدها 28,679
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #311
ز بس زخم زبان خوردم دهان از گفتگو بستم

در دل را ز نومیدی به روی آرزو بستم

صراحی وار از چشمم دمادم اشک خون ریزد

چو راه گریه ی خونین خود را در گلو بستم

به عهد سست او از دست دادم زندگانی را

سزای خویشتن دیدم که پیوندی به مو بستم

نهان کردم به خلوتگاه دل گنج غم او را

بر این ویرانه ی خاموش راه جستجو بستم

ز بس با نامرادی خو گرفتم من به روی دل

در امید را با دست خویش از چارسو بستم

به امیدی که اندازد نظر بر جان بیمارم

نگاه دردمند خویش را در چشم او بستم

چو پایم را برید از کوی خود دست از جهان شستم

چو نامم را به خواری برد چشم از آبرو بستم

وفاداری همینم بس که با نومیدی از عشقش

وفا را صرف او کردم امیدم را به او بستم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #312
ز بس زخم زبان خوردم دهان از گفتگو بستم

در دل را ز نومیدی به روی آرزو بستم

صراحی وار از چشمم دمادم اشک خون ریزد

چو راه گریه ی خونین خود را در گلو بستم

به عهد سست او از دست دادم زندگانی را

سزای خویشتن دیدم که پیوندی به مو بستم

نهان کردم به خلوتگاه دل گنج غم او را

بر این ویرانه ی خاموش راه جستجو بستم

ز بس با نامرادی خو گرفتم من به روی دل

در امید را با دست خویش از چارسو بستم

به امیدی که اندازد نظر بر جان بیمارم

نگاه دردمند خویش را در چشم او بستم

چو پایم را برید از کوی خود دست از جهان شستم

چو نامم را به خواری برد چشم از آبرو بستم

وفاداری همینم بس که با نومیدی از عشقش

وفا را صرف او کردم امیدم را به او بستم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #313
فرمان بدهی کاخ ز احساس تو سازم
دستور دهی نور ز الماس تو سازم



من خالق هر بیت و غزل ، عاشق مدحم
مهلت بدهی بُرد ز کرباس تو سازم



یک ساز نهادی به دلم کوک نکردی
گر کوک کنی ، ساز ز انفاس تو سازم



رفتم به سرایت که بگیرم خبری خوش
گر راه دهی ، بیت ز مقیاس تو سازم



گفتم بخرم ناز و فروشم به حبیبم
گر ناز دهی کوه ز اجناس تو سازم

??????
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #314
پائـیز و عصـرِ جمعه! که باران گرفته بود
یک ماجرای تازه ، که پایان گرفته بود

چشمان قهوه ای یِ زنی در پیاده رو ...
یک مرد خسته را به گروگان گرفته بود

با حالتی به کوچه زد و رفت! بی گمان
مجنون مسیرِ کوه و بیابان گرفته بود

گرگِ سکوت در تهِ بن بستِ ارتباط
ناگفته های مرد به دندان گرفته بود

پرت از تمامِ مرحله ها بود و مهلتی
از انتهای کوچه ی آبان گرفته بود

دزدیده بود سیـبِ پر از داغ عشق را
پس داده بود، در عوضش نان گرفته بود

فـریـاد از این پنجره های بدون ِ دَرز
از دستشان گلوی خیابان گرفته بود

پاییـز و ، عصر جمعه و، او رفته بود و مـرد
در خیـسِ کوچه، شامِ غریبان گرفته بود
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #315
هیچ یادت هست قولی و قراری داشتیم
آرزوهای قشنگ بیشماری داشتیم

هیچ یادت هست می‌لرزید دل‌هامان ز عشق
در وجود و جان خود شور و شراری داشتیم

با وجود خون دل‌های فراوان ، درد و رنج
از میان باغ شادی هم گذاری داشتیم

با هجوم خستگی‌های زمانه باز هم
شعر و موسیقی و آغوش و كناری داشتیم

در میان چارفصل سال ، در هر لحظه‌ای
بی خزان بودیم و پیغام بهاری داشتیم

چشم‌های تو خمار و م**س.ت ، من از دیدنش
این چنین جمعیت م**س.ت و خماری داشتیم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #316
از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

شب‌های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #317
از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست
پیغام آشنا نفس روح پرورست

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرست

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورست

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

شب‌های بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #318
چکیده خــون شقــــایق به شــعر فریــادم
بیــــا ببین که خــــرابم ، ببین که آبـــادم

شروع فصل زمستان شروع دل تنگیست
دوبـــاره یخ زده دستم ، دوبــــاره ناشادم

به هر چه عطر تو دارد هنوز محتـــاجم
چگونه بی تو بســـازم منی که معتـــادم

جـــدایی و غــــم بی همدمی و آذرمـــاه
یکی شدند کـــه سست است پـــای بنیادم

تــو را اسیــر هوس ها نخـواستم ، رفتی
خدا نخواست که من نیـز تـــن نمی دادم

پس از تــو بـــا همه ی بندهای برپـــایم
همیـن که هست خــدایی ، همیشـه آزادم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #319
چکیده خــون شقــــایق به شــعر فریــادم
بیــــا ببین که خــــرابم ، ببین که آبـــادم

شروع فصل زمستان شروع دل تنگیست
دوبـــاره یخ زده دستم ، دوبــــاره ناشادم

به هر چه عطر تو دارد هنوز محتـــاجم
چگونه بی تو بســـازم منی که معتـــادم

جـــدایی و غــــم بی همدمی و آذرمـــاه
یکی شدند کـــه سست است پـــای بنیادم

تــو را اسیــر هوس ها نخـواستم ، رفتی
خدا نخواست که من نیـز تـــن نمی دادم

پس از تــو بـــا همه ی بندهای برپـــایم
همیـن که هست خــدایی ، همیشـه آزادم
 
امضا : .ARMIN

.ARMIN

مدیر بازنشسته
سطح
19
 
ارسالی‌ها
11,235
پسندها
5,542
امتیازها
60,919
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #320
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست”
 
امضا : .ARMIN
عقب
بالا