You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,219
-
کاربران تگ شده
هیچ
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند | | گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند |
بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربان | | صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند |
آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند | | میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند |
زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین | | دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند |
شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید | | غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید |
شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن | | دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید |
تو ای سرو روان تا از کنارم بیسبب رفتی | | شب و روز از دو چشمم اشک حسرت در کنار آید |
شدم دور از دیار یار و شد عمری که سوی من | | نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید |
ازو هاتف به این امید دل خوش کردم و مردم | | که شاید گاهگاهی بعد مرگم بر مزار آید |
امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد | | اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد |
زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر | | گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد |
ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی | | آن روی زیبا بیند و زان روی زیبا بگذرد |
از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب | | میمیرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد |
در راه عشق آن صنم هر کس که بگذارد قدم | | باید که چون هاتف نخست از دین و دنیا بگذرد |
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد | | دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد |
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار | | که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد |
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس | | لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد |
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم | | که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد |
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم | | که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد |
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار | | ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد |
گر ز سودای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود | | غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود |
آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان | | تا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود |
گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک | | آفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود |
رمضان میکده را بست خدا داند و بس | | تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود |
پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم | | به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود |
هاتف اینگونه که دارد هوس مغبچگان | | بعد ازین معتکف دیر مغان خواهد بود |
بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز | | در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز |
روزم سیه است از غم هجران بود آیا | | چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز |
در بادیهی عشق و ره شوق رساند | | آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز |
گردون ستمگر کند این کار که باشد؟ | | یاری به مراد دل یاری نه و هرگز |
در خاطر هاتف همهی عمر گذشته است | | جز عشق تو اندیشهی کاری نه و هرگز |
از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز | | لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز |
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم | | مهر تو و بیمهری گردون نه و هرگز |
از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی | | مانند به آن قامت موزون نه و هرگز |
خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا | | دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز |
در عشق بود غمزدهی بیش ز هاتف | | در حسن نگاری ز تو افزون نه و هرگز |
با من ار هم آشیان میداشت ما را در قفس | | کی شکایت داشتم از تنگی جا در قفس |
عندلیبم آخر ای صیاد خود گو، کی رواست | | زاغ در باغ و زغن در گلشن و ما در قفس |
قسمت ما نیست سیر گلشن و پرواز باغ | | بال ما در دام خواهد ریختن یا در قفس |
بر من ای صیاد چون امروز اگر خواهد گذشت | | جز پری از من نخواهی دید فردا در قفس |
هاتف از من نغمهی دلکش سرودن خوش مجوی | | کز نوا افتادهام افتادهام تا در قفس |
رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس | | گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس |
گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ | | نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس |
گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ | | ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس |
خزان چو بگذرد از پی بهار میآید | | خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس |
به خاک هاتف مسکین گذشت و گفت آن شوخ | | ازین جفاکش ناکام صد هزار افسوس |