You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,219
-
کاربران تگ شده
هیچ
بتان نخست چو در دلبری میان بستند | | میان بکشتن یاران مهربان بستند |
دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی | | به روی من همه درهای آسمان بستند |
مگر میان بتان روی آن صنم دیدند | | که اهل صومعه زنار بر میان بستند |
به آشیانه نبستند عندلیبان دل | | اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند |
فغان که مدعیان از جفا برون کردند | | مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند |
رساند کار به جایی جفای گل چینان | | که در معاینه بر روی باغبان بستند |
جفاکشان سخنان با تو داشتند ولی | | چو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند | | یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند |
بی تو احوال مرا در دل شبها داند | | هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند |
باده با مدعیان میکشی و میریزی | | خون دل در قدح خون دل آشامی چند |
بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبم | | بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند |
گرچه در بادیهی عشق به منزل نرسی | | اینقدر بس که در این راه زنی گامی چند |
هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت | | مبتلی گشت به همصحبتی خامی چند |
در پیش بیدلان جان، قدری چنان ندارد | | آری کسی که دل داد پروای جان ندارد |
پرسی ز من که دارد؟ زان بینشان نشانی | | هر کس ازو نشانی دارد نشان ندارد |
یک جو وفا ندیدم از روی خوب هرگز | | دیدم تمام هر کس این دارد آن ندارد |
بر من نه از ترحم کم کرده یار بیداد | | تاب جفا ازین بیش در من گمان ندارد |
هاتف غلامی تو خواهد بخر به هیچش | | این کار اگر ندارد سودی، زیان ندارد |
کدام عهد نکویان عهد ما بستند | | به عاشقان جفاکش که زود نشکستند |
خدا نگیردشان گرچه چارهی دل ما | | به یک نگاه نکردند و میتوانستند |
نخست چون در میخانه بسته شد گفتم | | کز آسمان در رحمت به روی ما بستند |
مکن به چشم حقارت نظر به درویشان | | که بینیاز جهانند اگر تهی دستند |
حریف عربدهی می کشان نهای ای شیخ | | به خانقاه منه پا که صوفیان مستند |
غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس | | که آخر از غمشان مردم و ندانستند |
ز جور مدعیان رفت از درت هاتف | | غمین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل بوی او سحر ز نسیم صبا نشنید | | تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید |
بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک | | این میکشد مرا که ازو آشنا شنید |
رازی که با تو گفتم و آنجا کسی نبود | | غیر از من و خدا و تو، غیر از کجا شنید |
دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بود | | غیر از تو هر که حال مرا دید یا شنید |
فرخنده عاشقی که ز دلدار مهربان | | گر حرف مهر گفت حدیث وفا شنید |
پیغام حور نشنود از خازن بهشت | | گوئی کز آشنا سخن آشنا شنید |
نشنیدی ای دریغ و ندیدی که از کسان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد | | که با دشمن توان گفت و توان کرد |
گرفت از من دل و زد راه دینم | | ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد |
کی از شرمندگی با مهربانان | | توان گفت آنچه آن نامهربان کرد |
منش از مردمان رخ مینهفتم | | ستم بین کخر از من رخ نهان کرد |
تو با من کردی از جور آنچه کردی | | من از شرم تو گفتم آسمان کرد |
دو عالم سود کرد آن کس که در عشق | | دلی درباخت یا جانی زیان کرد |
نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ | | وفای او به کشتن امتحان کرد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند | | در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند |
آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت | | وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند |
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد | | در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند |
به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد | | بیوفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند |
هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت | | قصهی جور تو با او به جهان خواهد ماند |
گفتم که چاره غم هجران شود نشد | | در وصل یار مشکلم آسان شود نشد |
یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت | | یا دردم از وصال تو درمان شود نشد |
یا آن صنم مراد دل من دهد نداد | | یا این صنمپرست مسلمان شود نشد |
یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد | | یا لحظهای خموش ز افغان شود نشد |
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت | | چون من اسیر محنت هجران شود نشد |
یا از کمند غیر غزالم جهد نجست | | یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد |
یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد | | یا سوی او ز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد | | در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد |
ز عشرت زان گریزانم که از غم گریم ایامی | | در این محفل به کام دل دمی گر بیغمی خندد |
به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد | | که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد |
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر | | آنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد |
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم | | که بد و نیک جهان گذران میگذرد |
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی | | شکوه از جور تو ما را به زبان میگذرد |
آه پیران کهن میگذرد از افلاک | | هر کجا جلوهی آن تازه جوان میگذرد |
چون ننالم که مرا گریه کنان میبیند | | به ره خویش و ز من خندهزنان میگذرد |