You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,246
-
کاربران تگ شده
هیچ
رفتی و دارم ای پسر بی تو دل شکستهای | | جسمی و جسم لاغری جانی و جان خستهای |
میشکنی دل کسان ای پسر آه اگر شبی | | سر زند آه آتشین از دل دلشکستهای |
منتظرم به کنج غم گریهکنان نشاندهای | | خود به کنار مدعی خنده زنان نشستهای |
زان دو کمند عنبرین تا نروم ز کوی تو | | سلسلهای به پای دل بسته و سخت بستهای |
غنچه لطیف خندد و پسته ولی چو آن دهن | | لب نگشوده غنچهای خنده نکرده پستهای |
خون جگر خورد یقین هر که چو هاتفش بود | | کوکب نامساعدی طالع ناخجستهای |
چه شود به چهرهی زرد من نظری برای خدا کنی | | که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی |
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را | | ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی |
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم | | همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی |
همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون | | شکنی پیالهی ما که خون به دل شکستهی ما کنی |
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین | | همهی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی |
تو که هاتف از برش این زمان،... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می | | عجب مدار که سرها شکسته بر سر می |
ستم به ساغر میشد نه بر سر من اگر | | شکست بر سر من می فروش ساغر می |
غذای روح بود بوی میخوشا رندی | | که روح پرورد از بوی روح پرور می |
نداشت بهرهای آن بوالفضول از حکمت | | که وصف آب خضر کرد در برابر می |
نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را | | به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می |
نماند از شب تاریک غم نشان که دگر | | طلوع کرد ز خم آفتاب انور می |
چه دید هاتف می کش ندانم از باده | | که هر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو نی نالدم استخوان از جدایی | | فغان از جدایی فغان از جدایی |
قفس به بود بلبلی را که نالد | | شب و روز در آشیان از جدایی |
دهد یاد از نیک بینی به گلشن | | بهار از وصال و خزان از جدایی |
چسان من ننالم ز هجران که نالد | | زمین از فراق، آسمان از جدایی |
به هر شاخ این باغ مرغی سراید | | به لحنی دگر داستان از جدایی |
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی | | که آید سخن در میان از جدایی |
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان | | کشیده است هاتف همان از جدایی |
چو نی نالدم استخوان از جدایی | | فغان از جدایی فغان از جدایی |
قفس به بود بلبلی را که نالد | | شب و روز در آشیان از جدایی |
دهد یاد از نیک بینی به گلشن | | بهار از وصال و خزان از جدایی |
چسان من ننالم ز هجران که نالد | | زمین از فراق، آسمان از جدایی |
به هر شاخ این باغ مرغی سراید | | به لحنی دگر داستان از جدایی |
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی | | که آید سخن در میان از جدایی |
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان | | کشیده است هاتف همان از جدایی |
روز و شب خون جگر میخورم از درد جدایی | | ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی |
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم | | کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی |
چارهی درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد | | اگر از کار فرو بستهی من عقده گشایی |
هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت | | تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی |
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم | | من که در کوچهی او ره ندهندم به گدایی |
ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان | | گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کجایی در شب هجران که زاریهای من بینی | | چو شمع از چشم گریان اشکباریهای من بینی |
کجایی ای که خندانم ز وصلت دوش میدیدی | | که امشب گریههای زار و زاریهای من بینی |
کجایی ای قدحها از کف اغیار نوشیده | | که از جام غمت خونابه خواریهای من بینی |
شبی چند از خدا خواهم به خلوت تا سحرگاهان | | نشینی با من و شب زندهداریهای من بینی |
شدم یار تو و از تو ندیدم یاری و خواهم | | که یار من شوی ای یار و یاریهای من بینی |
برای امتحان تا میتوانی بار درد و غم | | بنه بر دوش من تا بردباریهای من... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شستم ز میدر پای خم، دامن ز هر آلودگی | | دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی |
میگفت واعظ با کسان، دارد می و شاهد زیان | | از هیچکس نشنیدهام حرفی بدین بیهودگی |
روزی که تن فرسایدم در خاک و جان آسایدم | | هر ذرهی خاکم تو را جوید پس از فرسودگی |
ای زاهد آسوده جان تا چند طعن عاشقان | | آزار جان ما مکن شکرانهی آسودگی |
من شیخ دامن پاک را آگاهم از حال درون | | هاتف تو از وی بهتری با صدهزار آلودگی |
ای که مشتاق وصل دلبندی | | صبر کن بر مفارقت چندی |
باش آمادهی غم شب هجر | | ای که در روز وصل خرسندی |
بندگان را تفقدی فرمای | | تو که بر خسروان خداوندی |
تو بمانی به کام دل، گر مرد | | در تمنایت آرزومندی |
چشم بد دور از رخت که نزاد | | مادر دهر چون تو فرزندی |
رخشی بیداد تاختی چندان | | که غبار مرا پراکندی |
کی شدی هاتف این چنین رسوا | | گر شنیدی ز ناصحی پندی |
کوی جانان از رقیبان پاک بودی کاشکی | | این گلستان بیخس و خاشاک بودی کاشکی |
یار من پاک و به رویش غیر چون دارد نظر | | دیده او چون دل من پاک بودی کاشکی |
قصد قتلم دارد و اندیشه از مظلومیم | | یار در عاشق کشی بیباک بودی کاشکی |
تا به دامانش رسد دستم به امداد نسیم | | جسم من در رهگذارش خاک بودی کاشکی |
سینهام از تیر دلدوز تو چون دارد نشان | | گردنم را طوق از آن فتراک بودی کاشکی |
غنچهسان هاتف دلم از عشق چون صد پاره است | | سینهام زین غم چو گل صد چاک بودی کاشکی |