You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,262
-
کاربران تگ شده
هیچ
غم عشق تو از غمها نجاتست | | مرا خاک درت آب حیاتست |
نمیجویم نجات از بند عشقت | | چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست |
مرا گویند راه عشق مسپر | | من و سودای عشق این ترهاتست |
ز لعب دو رخت بر نطع خوبی | | مه اندر چارخانه شاه ماتست |
دل و دین میبری و عهد و قولت | | چو حال و کار دنیا بیثباتست |
عنایت بر سر هجرم به آیین | | هم از جور قدیم و حادثاتست |
چنان ترسد دل از هجر تو گویی | | شب هجران تو روز وفاتست |
به جان و دل ز دیوان جمالت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا دل مسکین من در کار تست | | آرزوی جان من دیدار تست |
جان و دل در کار تو کردم فدا | | کار من این بود دیگر کار تست |
با تو نتوان کرد دست اندر کمر | | هرچه خواهی کن که دولت یار تست |
دل ترا دادم وگر جان بایدت | | هم فدای لعل شکربار تست |
شایدم گر جان و دل از دست رفت | | ایمنم اندی که در زنهار تست |
جرم رهی دوستی روی تست | | آفت سودای دلش موی تست |
دل نفس از عشق تو تنها نزد | | در همه دلها هوس روی تست |
ناوک غمزه مزن او را که او | | کشتهی هر غمزدهی خوی تست |
هست بسی یوسف یعقوب رنگ | | پیرهنی را که درو بوی تست |
از در خود عاشق خود را مران | | رحم کن انگار سگ کوی تست |
دل در آن یار دلاویز آویخت | | فتنه اینست که آن یار انگیخت |
دل و دین و می و عهد و قوت | | رخت بر سر به یکی پای گریخت |
دل من باز نمییابد صبر | | همه آفاق به غربال تو بیخت |
ور نمییابد آن سلسله موی | | کار جانم به یکی موی آویخت |
دل به سوی دل برفتم بر درش | | چشمم از اشک بسی چشم آویخت |
یار گلرخ چو مرا بار ندارد | | گل عمرم همه از پای بریخت |
ای به دیدهی دریغ خاک درت | | همه سوگند من به جان و سرت |
گوش را منتست بر همه تن | | از پی آن حدیث چون شکرت |
اشک چون سیم و رخ چو زر کردم | | از برای نثار رهگذرت |
مایهی کیمیاست خاک درت | | کی درآید به چشم سیم و زرت |
دل بیرحم تو رحیم شود | | گر ز حال دلم شود خبرت |
رخت مه را رخ و فرزین نهادست | | لبت بیجاده را صد ضربه دادست |
چو رویت کی بود آن مه که هر مه | | سه روز از مرکب خوبی پیادست |
کجا دیدست بیجاده چنان خال | | که فرزین بند نعلت را پیادست |
ز مادر تا تو زادی کس ندیدست | | که یک مادر مه و خورشید زادست |
از این سنگین دلی با انوری بس | | که بیتو سنگها بر دل نهادست |
گلبن عشق تو بیخار آمدست | | هر گلی را صد خریدار آمدست |
عالمی را از جفای عشق تو | | پای و پیشانی به دیوار آمدست |
حسن را تا کردهای بازار تیز | | فتنه از خانه به بازار آمدست |
باز کاری درگرفتستی مگر | | نو گرفتی تازه در کار آمدست |
تا ترا جان جهان خواند انوری | | در جهان شوری پدیدار آمدست |
پایم از عشق تو در سنگ آمدست | | عقل را با تو قبا تنگ آمدست |
نام من هرگز نیاری بر زبان | | آری از نامم ترا ننگ آمدست |
هرچه دانی از جفا با من بکن | | کت زبونی نیک در چنگ آمدست |
هرکسی آمد به استقبال من | | اندهانت چند فرسنگ آمدست |
انوری پایت ز راهی بازکش | | کاندران هر مرکبی لنگ آمدست |
کارم ز غمت به جان رسیدست | | فریاد بر آسمان رسیدست |
نتوان گلهی تو کرد اگرچه | | از دل به سر زبان رسیدست |
در عشق تو بر امید سودی | | صد بار مرا زیان رسیدست |
هرجا که رسم برابر من | | اندوه تو در میان رسیدست |
این آب ز فرق برگذشته است | | وین کارد بر استخوان رسیدست |
حسن را از وفا چه آزارست | | که همه ساله با جفا یارست |
خود وفا را وجود نیست پدید | | وین که در عادتست گفتارست |
از برون جهان وفا هم نیست | | کاثرش ز اندرون پدیدارست |
چه وفا این چه ژاژ میگویم | | که ازو حسن را چه آزارست |
تا مصاف وفا شکسته شدست | | علم عافیت نگونسارست |
عشق را عافیت به کار نشد | | لاجرم کار عاشقان زارست |
دست در کار عافیت نشود | | هر کجا عشق بر سر کارست |
عشق در خواب و عاشقان در خون | | دایه بیشیر و طفل... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.