You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,349
-
کاربران تگ شده
هیچ
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها | | کجا خسبد کسی کش میخلد در سینه عقربها؟ |
گهی غم میخورم گه خون و میسوزم به صد زاری | | چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها |
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی | | چنین کز یاربم میخیزد از هر خانه یا ربها |
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من | | به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها |
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او | | بود عشاق را آری بسی زینگونه مذهبها |
بناله آن نوای باربد برمیکشد خسرو | | که جانها پایکوبان میجهد بیرون ز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یارب که داد آینه آن بت پرست را | | کو دید حسن خویش و زما برد دست را |
دیوانهی بتان کند رو به کعبه زانک | | تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را |
چندین چه غمزه میزنی از بهر کشتنم | | صید توزنده نیست مکن رنجه شست را |
وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا | | وندران کوی نهانی نظری بود مرا |
جان بجایست ولی زنده نیم من زیرا | | مایهی عمر بجز جان دگری بود مرا |
باری از دیده مریزید گلابی که به عمر | | لذت از عشق همین درد سری بود مرا |
هیچ یاد آمدت ای فتنه که وقتی زین پیش | | عاشق سوختهی دربدری بود مرا |
خواستم دی که نمازی بکنم پیش خیال | | لیکن آلوده به دامان جگری بود مرا |
□
دی غمزهی تو کرد اشارت به سوی لب | | تا بوسهیی دهد ز شکر خوب تر مرا |
رویت گل و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا | | که در کشید به بر سرو لاله رنگ تر |
چه گویمت که دل تنگ من کرا ماند | | اگر تو خورده نگیری دهان تنگ ترا |
□
از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر | | چاشنیی نمیکنی گوشهی این کباب را |
□
دلبرا عمریست تا من دوست میدارم ترا | | در غمت میسوزم و گفتن نمییارم ترا |
روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب | | که از آن جام شود تازهام این جان خراب |
جان من از هوس آن به لب آمد اکنون | | به لب آرم قدح و جان نهم اندر شکر آب |
روزه داری که گشادی ز لبش نگهت مشک | | این زمان در دهنش نیست مگر بوی ش*ر..اب |
می حلالست کنون خاصه که از دست حریف | | در قدح میچکد آب نمک آلود کباب |
هر که رابوی گل و می بدماغ است او را | | آن دماغی است که دیگر ندهد بوی گلاب |
بنده خسرو به دعای تو که آن حبل متین | | دست همت زد و پیچید طناب اطناب |
□...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت | | وز گریهی شادی جگرم آب دگر داشت |
هنگام سحر خلق به محراب و دل من | | ز ابروی بتی روی به محراب دگر داشت |
قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم | | بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت |
نی داشت خبر از خود و نی از می و مجلس | | خسرو که خرابی ز می ناب دگر داشت |
تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت | | از جان گله دارم که مرا زنده چرا داشت؟ |
اندوه جدایی ز کسی پرس که یک چند | | دور فلک از صحبت یارانش جدا داشت |
داغ دگر این است که از گریه بشستم | | آن داغ که دامانت ز خون دل ما داشت |
□
هر صبر و سلام که دل سوخته را بود | | اندر شکن سلسلهی خم به خمش رفت |
یک روز به شالای وصالش نرسانید | | آن عمر گران مایه که ما را به غمش رفت |
□
مشنو سخن عاشقی از ه*رز زبانان | | کاین کار دلست ای پسر و کار زبان نیست |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است | | عالم به مراد دل و اقبال غلام است |
صیدی که دل خلق جهان بود بدامش | | المنته لله که امروز بدامست |
ازطاق دو ابروی تو ای کعبهی مقصود | | خلقی بگمانند که محراب کدامست |
چشم تو اگر خون دلم ریخت عجب نیست | | او را چه توان گفت که او م**س.ت مدامست |
خسرو که سلامت نکند عیب مگیرش | | عاشق که ترا دید چه پروای سلامست |
□
در شهر چو تو فتنه و مردم کش و بیداد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را | | چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را |
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم | | وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را |
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید | | غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را |
لبت چون چشمهی نوش است و ما اندر هوس مانده | | که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را |
به آب چشمهی حیوان حیاتی انوری را ده | | که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را |