You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,284
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها | | زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها |
حوران جنت ار به کمالت نگه کنند | | در رو کشند جمله ز شرمت نقابها |
دست قضا چو نسخهی خوبان همی نبشت | | روی تو اصل بود و دگر انتخابها |
گر پرتوی ز روی تو در عالم اوفتد | | سر بر کند ز هر طرفی آفتابها |
آخر زکوة این همه خوبی نه واجبست؟ | | منعت که میکند که نکردی ثوابها؟ |
فردا مگر گناه نباشد مرا به حشر | | کامروز در فراق تو دیدم عذابها |
من میکنم دعا و تو دشنام میدهی | | آری، بر تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟ | | که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها |
برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی | | چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها |
تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد | | که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها |
عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم | | مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟ |
نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان | | که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها |
ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی | | بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها |
بر آن کمان ابرو دل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
باد سهند بین که : برین مرغزارها | | چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟ |
در باغ رو، که دست بهار از سر درخت | | بر فرقت از شکوفه بریزد نثارها |
ساقی، میان ببند که هنگام عشرتست | | می در پیالها کن و گل در کنارها |
نتوان شکایت ستم روزگار کرد | | گر من درین حدیث کنم روزگارها |
وقتی من اختیار دلی داشتم به دست | | عشق آمد و ز دست ببرد اختیار ها |
گر بر دل تو هست غباری ز داغ غم | | بنشین، که جام می بنشاند غبارها |
تا این بهار نامه بود، هیچ مجلسی | | بییاد اوحدی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا | | غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا |
سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد | | گر زیانست درین آمدن از سود، بیا |
مایهی راحت و آسایش دل بودی تو | | تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا |
ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش | | وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا |
ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو | | باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا |
گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهی من | | دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا |
زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا | | فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا |
عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل | | نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا |
عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم | | بر در میخانه شدم، خیز و به دنبال بیا |
دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش | | ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا |
تا به رخت عید کنم، روی به توحید کنم | | آخر شعبان چو شدی، اول شوال بیا |
پر می و نقلست سرا، با همه پیکار چرا؟ | | شاهد مجلس، بنشین، زاهد بطال، بیا |
میروم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نوبهارست و دل پر هوس و بادهی ناب | | حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب |
صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین | | چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب |
عیش نیکوست کسی را که تواند کردن | | ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب |
اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی | | وی لب تو در غارت دین از همه باب |
کافران روی به محراب نکردند، ولی | | بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب |
اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق | | که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب |
نیست در آبگینه آتش و آب | | بادهشان رنگ میدهد، دریاب |
باده نیز اندر اصل خود آبیست | | کفتابش فروغ بخشد و تاب |
ز آب بی رنگ شد عنب موجود | | وز عنب شیره وز شیره ش*ر..اب |
زین منازل نکرده آب گذار | | هیچ کس را نکرد م**س.ت خراب |
باش، تا رنگ و بوی برخیزد | | که همان آب صرف بینی، آب |
هر کس از باده نسبتی دیدند | | جمله بین کس نشد ز روی صواب |
چشم ازو رنگ برد و بینی بوی | | عاقلش سکر دید و غافل خواب |
اگرت چشم دوربین باشد | | بر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب | | ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب |
ما را دلیست گمشده در چین زلف تو | | اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب |
باریک تر ز موی سالیست در دلم | | شیرینتر از لب تو نگوید کسی جواب |
رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد | | در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟ |
چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ | | عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب |
هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد | | برآب دیدهای، که دل کس شود کباب؟ |
جز یک ش*ر..اب هر دو نخوردیم، پس چرا | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یا بپوش آن روی زیبا در نقاب | | یا دگر بیرون مرو چون آفتاب |
بند کن زلف جهان آشوب را | | گر نمیخواهی جهانی را خراب |
رنج من زان چشم خوابآلود تست | | چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟ |
زلف را وقتی اگر تابی دهی | | آن تو دانی، روی را از من متاب |
من که خود میمیرم از هجران تو | | بر هلاک من چه میجویی شتاب؟ |
تا نرفتی در نیامد تیره شب | | تا نیایی بر نیاید آفتاب |
حال هجران تو من دانم، که من | | سینهای دارم پر از آتش کباب |
عاشقم، روزی بر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب! | | ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب! |
خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو | | شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب! |
بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا | | خوی تو و تو ساکن باما، عجب، عجب! |
چونت ز دل برآمد، جانا که بیرقیب | | بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب! |
دری و دور گشته ز دریای چشم ما | | ای در باز گشته ز دریا، عجب، عجب |
آگاه چون نکردی ما را ز آمدن | | ناگاه چون فتادی اینجا؟ عجب، عجب! |
زینهاست کاوحدی به تو دادست دل چنین | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.