You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,285
-
کاربران تگ شده
هیچ
شمن که نمیخواهد، همخوار کنش، یارب | | |
اندر دل سخت او کین پر شد و مهر اندک | | آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب |
سر گشته و غمخوارم، آن کین غم ازو دارم | | همچون من سرگشته، بییار کنش، یارب |
کردست رقیبان را خار گل روی خود | | نازک شکفید آن گل، بیخار کنش، یارب |
گر زلف چو ز نارش میرنجد ازین خرقه | | این خرقه که من دارم، زنار کنش، یارب |
این سینه که شد سوزان از مهر جگر دوزان | | چون مهر بر افروزان، یا نار کنش، یارب |
آن کو نکند باور بیماری و درد من | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بت خورشید رخ من بگذارست امشب | | شب روان را رخ او مشعله دارست امشب |
خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر | | باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب |
دیدهی آن که نمیخفت و سعادت میجست | | گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب |
آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند | | همه در حلقهی آن زلف چو مارست امشب |
گل این باغچه بیخار نباشد فردا | | گل بچینید، که بیزحمت خارست امشب |
عید را قدر نباشد بر شبهای چنین | | روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟ |
تا قبولت نکند یار نیابی اقبال | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟ | | که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب |
کشیدهایم بسیبار چرخ، وقت آمد | | که چرخ غاشیهی ما کشد به دوش امشب |
بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من | | در افگنم به رواق فلک خروش امشب |
خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب | | تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب |
ز خانقاه دلم سیر شد، برای خدای | | مرا مبر ز سرکوی میفروش امشب |
ش*ر..اب حاضر و معشوق م**س.ت و من عاشق | | ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب |
به ترک نام کن، ای اوحدی وخرمن ننگ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب | | برون نمیرود آن صورت از خیال امشب |
به حکم آنکه ندارم حضور بیرخ دوست | | مرا نماز حرامست و می حلال امشب |
ز باده خوردن اگر منع میکنندم خلق | | بدین سخن نتوان رفت در جوال امشب |
ز عشرت و طرب و باده هیچ باقی نیست | | ولی چه سود؟ که دوریم از آن جمال امشب |
گرم نه وعدهی دیدار باز دادی دل | | بلای هجر نمیکردم احتمال امشب |
هلال، اگر نه چو ابروی یار من بودی | | نکردمی نظر مهر در هلال امشب |
شینیدهای که: بنالند عاشقان بیدوست؟ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب | | که نمیشکیبد از تو دل بیقرارم امشب |
ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی | | چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب |
چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن | | چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب |
به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی | | نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب |
چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟ | | چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟ |
گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته | | که تو دادهای نهفته بر خویش بارم امشب |
اگر از... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب | | اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب |
خوارم و بیوصل دوست خوار بود آدمی | | زارم و بیروی گل زار بود عندلیب |
دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار | | یا نظری بیستیز، یا گذری بیرقیب |
ما ز تو مهر و وفا خواستهایم، ای صنم | | نی چو کسان دگر عاشق رنگیم و طیب |
نیست ز خامان عجب عشق زنخدان و لب | | طبع چه جوید؟رطب، طفل چه جوید زبیب |
ابروی محرابوش گر سوی مسجد بری | | نعره برآرد امام، در غلط افتد خطیب |
گر بکشم خویش را در طلب وصل تو | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اشک ما آبیست روشن در هوات | | خود به چشم اندر نیامد اشک مات |
در طوافت سعی خواهم کرد از آنک | | سعیها کردست گردون در صفات |
خون من ریزی و دل گیری نوا | | بینوایی به دلم را از نوات |
ای خط سبزت برات خون من | | کم نویس آن خط که مردیم از برات |
دی دوایی می نبشتی از قلم | | حال من نشنید و دل خون شد دوات |
ای به زلف و خال چون لیل دجا | | در دل و جانم غم لیلی دوجات |
نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نیست | | نزد ما، ای ترک، یک دم باش مات |
دل بلات... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات | | در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات |
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی | | تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات |
به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان | | نام مردیت برآید ز میان عرصات |
کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای | | تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات |
این گروهند همه ترک عرض کرده و باز | | همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات |
زندگی گر صفت روز و شب ایشانست | | زندگان دگر، انصاف، رمیماند و رفات |
نیست جز صدق دلیل ره ایشان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات | | تا شود دیدهی ما روشن از آثار صفات |
لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد | | در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات |
چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل | | تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات |
همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر | | در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات |
جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو | | جز وفای تو به یادم نبود روز وفات |
سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت | | لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات |
هر چه گویی بتوانم، مگر از روی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟ | | با یار پسندیده که پیمان نواستت |
رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی | | گفتی که: ندارم من و میبینم و هستت |
پیوند تو افزون شو و بسیار بگفتند: | | عهدش بشکن زود، که پیمان بشکستت |
تا جان ندهم جای جراحت ننماید | | تیری که کنون بر دلم افتاد ز دستت |
از دست برفتم من و بر دست نه ای تو | | دیگر چه کنم، گر ندرم جامه ز دستت؟ |
بییاد تو هرگز ننشینیم بر کس | | هر چند بر خویش ندیدیم نشستت |
بس دام که در راه تو آهو بره کردند | | در... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.