You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,694
-
کاربران تگ شده
هیچ
ماهی، که لبش بجای جانست | | گر ناز کند،به جای آن است |
از چشم دلم نمیشود دور | | هر چند ز چشم سرنهانست |
گر در طلبت هزار باشند | | غیرت نبرم، که بینشانست |
آن کو به یقین نبیند او را | | چون نیک نگه کند گمانست |
ای دیده من اول زمانت | | دریاب، که آخر زمانست |
بر یاد تو جامه پاره کردم | | باز آی، که خرقه در میانست |
تخمی که تو کاشتی نمو داد | | عهدی که گذاشتی همانست |
این تن، که بر تو مرده، دل شد | | و آن دل، که غم تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
این باغ سراسر همه پر باد وزانست | | جنبیدن این شاخ درخشان همه زانست |
او را نتوان دید، که صورت نپذیرد | | هر چند که صورتگر رخسار رزانست |
بس رنگ بر آرد ز سر این خم پر از نیل | | آن خواجه، که سر جملهی این رنگ رزانست |
آن عقل، که بر هر غلط انگشت نهادی | | در صنعت آن کار که انگشت گزانست |
صد رنگ ببینیم درین باغ به سالی | | کین چیست؟ بهار آمد و این چیست؟ خزانست |
هر لحظه برون آید ازین صفه نباتی | | کندر هوس او شکر انگشت گزانست |
ای اوحدی، انگور خود از سایه نگهدار | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عشق روی تو نه در خورد دل خام منست | | کاول حسن تو و آخر ایام منست |
از تو دارم هوسی در دل شوریده، ولی | | راه عشقت نه به پای دل در دام منست |
مگرم عقل شکیبی دهد از عشق، ارنه | | بس خرابی کند این جرعه، که در جام منست |
من حذر میکنم از عشق، ولی فایده نیست | | حذر از پیش بلایی، که سرانجام منست |
آفت سیل به همسایه رساند روزی | | سخت باریدن این ابر که بر بام منست |
روزگار از دل محنت کش من کم مکناد! | | درد عشق تو، که قوت سحر و شام منست |
تا قبای تو بر اندام تو دیدم، ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر به دست آوریم دامن دوست | | همه او را شویم و خود همه اوست |
آنکه او را در آب میجویی | | همچو آیینه با تو رو در روست |
تو تویی خود از میان برگیر | | کز تویی تو رشته تو برتوست |
گر شود کوزه کوزه گرنه شگفت | | که بسی کاسه سوده گشت و سبوست |
همه از یک درخت هست این چوب | | که گهی صولجان و گاهی گوست |
ها، که اسم اشارتست از اصل | | الفتش را چو واو کردی هوست |
انقلاب ضرورتست این جا | | تا تو آن مغز بر کشی از پوست |
مدتی توبه داشتیم،... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست | | ماهی که ازو خلق دل زار برند اوست |
گرد دهن چون شکرش گرد، که امروز | | تنگی که ازو قند به خروار برند اوست |
آن حور شکر خنده که از حقهی لعلش | | یک شهر شفای دل بیمار برند اوست |
آن ماه که سجاده نشینان در او | | سجاده و تسبیح به خمار برند اوست |
ترکی که ز چین سر زلف چو کمندش | | عشاق دل شیفته دشوار برند اوست |
شوخی که ز سر پنجهی مستان دو چشمش | | خوبان جهان جور به ناچار برند اوست |
اندر چمن دلبری، ای اوحدی، امروز | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست | | و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست |
گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد | | ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست |
سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر | | ساز غمش، که خانهی ما پرنوای اوست |
در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد | | تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست |
در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟ | | چون سر که میکشیم به دوش از برای اوست |
ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت | | آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست |
دل رفته را به تیغ چه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست | | با رخ او جان ما، در دل ما جای اوست |
او همه نورست، از آن شد همه چشمی برو | | او همه جانست، از آن در همه دل جای اوست |
نیست بجز یاد او در دل ما جای گیر | | در سر ما هم مباد هر چه نه سودای اوست |
صورت دست از ترنج فرق نکرد آنکه دید | | یوسف ما را، که مصر پر ز زلیخای اوست |
نیست دلی کو نخورد غوطه به دریای عشق | | وین همه دریا که هست غرقهی دریای اوست |
خواهش ما زان جمال نیست بجز یک نظر | | گر بکند بخت ما، ورنکند رای اوست |
نیست سر و تن دریغ... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا سر بلندی ز سودای اوست | | سری دوست دارم که در پای اوست |
مزاج دلم گرم از آن میشود | | که بر مهر روی دلارای اوست |
مرا زیبد ار لاف شاهی زنم | | که در سینه گنج تمنای اوست |
نیابی در اجزای من درهای | | که آن ذره خالی ز سودای اوست |
سرم جای شور و تنم جای شوق | | لبم جای ذکر و دلم جای اوست |
که نزدیک لیلی خبر میبرد؟ | | که: مجنون آشفته شیدای اوست |
دل اوحدی کی برآید ز بند؟ | | که در بند زلف سمن سای اوست |
ر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست | | |
دل را چه قدر و قیمت و جان چیست؟ کین دو رفت | | وندر خجالتیم هنوز از جمال دوست |
جانش چگونه تحفه فرستم؟ کزوست جان | | کس دوست را چگونه فریبد به مال دوست؟ |
مالم به دست نیست، که درپای او کنم | | زان زیر دست دشمنم و پایمال دوست |
نینی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟ | | نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟ |
ما را مجال بود بروبر، به دوستی | | دشمن رها نکرد که باشد مجال دوست |
بیگانه را ز راز دل ما چه آگهی؟ | | با آشنای دوست... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟ | | غلطست این، که به غیر از تو نپندارم هست |
حیفت آمد که: دمی بی غم هجران باشم | | زانکه امید به وصل تو چه بسیارم هست! |
آخر، ای باد، که داری خبر از من تو بگوی: | | گر شنیدی که بجز فکرت تو کارم هست؟ |
گر بغیر از کمر طاعت او میبندم | | بر میان کفر همی بندم و زنارم هست |
در نهان چارهی بند غم او میسازم | | با کسی گر سخنی نیز به ناچارم هست |
گفت: بیخت بکنم، گر گل وصلم جویی | | بکند بیخ من آن دلبر و اقرارم هست |
زر طلب میکند آن ماه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.