You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,701
-
کاربران تگ شده
هیچ
مگر پیر سجاده حال نداشت؟ | | کزین خلق و کثرت ملالی نداشت؟ |
ازین دام نام و ازین چاه جاه | | به بالا نیامد، که بالی نداشت |
به آخر بداند خداوند لاف | | که: در سر بغیر از خیالی نداشت |
چه گویی که: صوفی نخوردست می؟ | | که از بیم مردم مجالی نداشت |
خوشا! وقت آزادهی فارغی | | که با کس جواب و سالی نداشت |
شکم بنده حال دهن بستگان | | چه داند؟ چو این روزه سالی نداشت |
ز درد جدایی چه نالد کسی؟ | | که با نازنینی وصالی نداشت |
کمال خود آن کو ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟ | | که: آب دیدهی نظارگان ز سر بگذشت |
ز من چو زان رخ همچون قمر نشان پرسید | | رسید بر فلکم آه و از قمر بگذشت |
تو بخت بین که: نخفتم شبی جزین ساعت | | که خفته بودم و دولت ز پیش در بگذشت |
کدام پرده بماند درست و پوشیده؟ | | بدین طریق که آن ترک پرده در بگذشت |
دگر به پند پدر گوش برنکرد کسی | | که از مقابل او روی آن پسر بگذشت |
مسافری، که به شهر آمد و بدید او را | | ندیدهایم کز آن آستان در بگذشت |
چو دید آن سر زلف دراز در کمرش | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت | | باور مکن که: هیچ دلی گرد هوش گشت |
برخاستی که: زهر جدایی دهی بما | | بنشین، که آن به یاد تو خوردیم و نوش گشت |
دل خود تمام سوخته شد، جان خسته بود | | او نیز هم به آتش دل نیم جوش گشت |
دیشب در اشتیاق تو، ای آفتاب رخ | | از غلغلم رواق فلک پر خروش گشت |
از آب دیده راز دلم خواست فاش شد | | شب تیره بود، ظلمت او پرده پوش گشت |
در آرزوی آنکه حدیث تو بشنود | | چشمی، که بیتو گریه همی کرد، گوش گشت |
گر اوحدی به هوش نیاید، عجب مدار | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت | | چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت |
بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت | | دم در کشد مسیحا از شکر خموشت |
بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری | | چون پسته گر بخندد لعل شکر فروشت |
جان هزار بیدل در لعل آبدارت | | خون هزار عاشق در جزع فتنه کوشت |
دلهای عاشقان را در حلقهی لب تو | | نیکو مفرحی شد ترکیب لعل نوشت |
با عشقت اوحدی را دیدم حکایتی خوش | | لیکن حکایت او خود کی رسد به گوشت؟ |
فریاد دردناکش از سوز سینه میدان | | تا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دیگر آن حلقه و آن دانهی در در گوشت | | که ببیند، که نبخشد دل و دین و هوشت؟ |
پای بر گردن گردون نهم از روی شرف | | گر چو زلف تو شبی سر بنهم بر دوشت |
طوطی چرب زبان، با همه شیرین سخنی | | دم نیارد که زند پیش لب خاموشت |
شهر پر شور شد از پستهی شکر پاشت | | دهر پر فتنه شد از سنبل نسرین پوشت |
ای بسا! نیش کزان غمزه فروشد به دلم | | خود به کامی نرسید از دهن چون نوشت |
دارم اندیشه که: یک بوسه بخواهم ز لبت | | باز میترسم از آن خوی ملامت کوشت |
سخن اوحدی، از خود همه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت | | تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت |
هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد | | خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت |
گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو | | روزگاری به شب مات نمیباید خفت |
ز تمنای تو برخار جفا میخفتیم | | تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟ |
در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود | | با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟ |
هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم | | زان درش خاک به رخسار همی باید رفت |
اوحدی تا که به... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا بر دوست بار نتوان یافت | | دل بر ما قرار نتوان یافت |
تا نیاید نگار ما در کار | | کار ما چون نگار نتوان یافت |
بیدهان و لب چو شکر او | | عاشقان را شکار نتوان یافت |
گر بپرسیدنم نهد گامی | | جز دل و جان نثار نتوان یافت |
به جز اندر دهان و جز لب او | | زندگانی دوبار نتوان یافت |
در جهان از شمار شوخی او | | تا به روز شمار نتوان یافت |
بر وفا دل منه، که خوبان را | | به وفا استوار نتوان یافت |
اوحدی، کار عشق کن، که به نقد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت | | آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت |
او به بغداد روان گشت و مرا در پی او | | آب چشمست که چون دجلهی بغداد برفت |
گر چه میگفت که: از بند شما آزادم | | همچنان بندهی آنیم، که آزاد برفت |
او چو برخاست غم خود به نیابت بنشاند | | تا نگویی که: سپهر از بر بیداد برفت |
از من خسته به شیرین که رساند خبری؟ | | کز فراق تو چها بر سر فرهاد برفت! |
پیش ازین در دل من هر هوسی بگذشتی | | دل بدو دادم و دانم همه از یاد برفت |
اوحدی، از غم او ناله... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت | | که به یک دیدن او از دلم آرام برفت |
چه سخن کرد به چشم و چه شکر گفت ز لب؟ | | که رواج شکر و قیمت بادام برفت |
به دلش بر بنهادیم و به جان پرسیدیم | | تا نگویی تو که: بی پرسش و اکرام برفت |
جام در دست گرفتیم به یاد دهنش | | می به شرم لب او چون عرق از جام برفت |
نتوانم شدن از سایهی دیوارش دور | | که توانم ز تن و قوتم از کام برفت |
ای صبا، از دهن او خبری بارسان | | که به امید تو ما را همه ایام برفت |
دوست در ولولهی آن که: چو قاصد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت | | تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت |
مرا به وصل خود آهسته وعدهای میداد | | ولی چه سود؟ که ناگه شتاب کرد و برفت |
بتی که دامن وصلش به چنگم آمده بود | | ز هجر نالهی من چون رباب کرد و برفت |
دو چشم او چه خطاها که داشت اندر سر! | | چو دید قامتش آنرا صواب کرد و برفت |
در آرزوی نگاری گداختم چو نبات | | که شکرش نمکم بر کباب کرد و برفت |
در آب و آتشم از هجر آنکه بیرخ خویش | | دلم پر آتش و چشمم پر آب کرد و برفت |
چو اوحدی ز رخش بوسه خواستم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.