You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,707
-
کاربران تگ شده
هیچ
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت | | که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت |
از آن چون مهر زر دایم فرو بستست کار من | | که مهر زر نمیورزد دل بیمهر چون سنگت |
اگر سالی نمیبینی نشان، هرگز نمیپرسی | | کجا پرسی نشان من؟ که هست از نام من ننگت |
به حسن غمزه و قامت ببردی دل جهانی را | | فغان از قامت چالاک و آه از غمزهی شنگت! |
گناه هر که در عالم، بیامرزد ز بهر تو | | اگر پیش خدا آرند فردا بر همین رنگت |
مرا از رنگ و دستان تو بوی آن همی آید | | که هم دستان زبون گردد ز دستان و ز نیرنگت |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای عید روزهداران ابروی چون هلالت | | وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت |
خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت | | ناهید برج شادی روی قمر مثالت |
پشت فلک شکسته مهر قضا توانت | | روی زمین گرفته عشق قدر مجالت |
عمر منی، وفا کن، تا برخوردم ز وصلت | | مرغ توام، رها کن، تا میپرم به بالت |
دردا! که در فراقت خرمن به باد دادم | | وانگه ندیده یک جو از خرمن وصالت |
گفتی مرا که: داری میلی به جانب من | | میلم بسیست لیکن، لیکن میترسم از ملالت |
کی چون خیال گشتی از ناخوشی تن او!؟ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زهی! شب نسخهای از زلف و خالت | | تراز کسوت خوبی جمالت |
حروف نقش چین را نسخه کرده | | مسلسل گشتن زلف چو دالت |
به نام ایزد، چه فرخ فالم امروز! | | که دیدم طلعت فرخنده فالت |
اگر بودی مرا در دست مالی | | نمیبودم بدین سان پایمالت |
بسی گندم نمایی می کنی، لیک | | نشاید شد بدینها در جوالت |
تو میگوئی که که: من ما هم، ولیکن | | من مسکین ندیدم جز بسالت |
نگشتی اوحدی همچون خیالی | | اگر در خواب میدیدی خیالت |
سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت | | که در فراق تو جانم چه جور برد و ملامت! |
بیا، که از سر رغبت به نام عشق تو کردم | | سرای سینه به کلی و ملک دل به تمامت |
ز شرم خازن جنت در بهشت ببندد | | اگر تو روی چنان را در آوری به قیامت |
دل امام به محراب ابروان بربودی | | که تا نظر به تو کرد او، بکرد ترک امامت |
بکنیت و لقب ما چه التفات نمایی؟ | | برای نام همین بس که: بندهایم و غلامت |
سزد که بانگ نگوید دگر مذن مسجد | | که در نماز نیارد مرا جز آن قد و قامت |
چو سینه و جگر و دل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟ | | پیدا چو نمیگردی، پنهان ز که پرسیمت؟ |
از جمله بپرسیدم احوال نهان تو | | ای جمله ترا از همپرستان، ز که پرسیمت؟ |
در جسم نمیگنجی وز جان نروی بیرون | | جسمی تو بدین خوبی؟ یا جان؟ زکه پرسیمت؟ |
ای رنج تن ما را راحت، زکه جوییمت؟ | | وی درد دل ما را درمان، ز که پرسیمت؟ |
گفتی: نتوان پرسید احوال من از هر کس | | فیالقصه اگر روزی بتوان، ز که پرسیمت |
گفتی که: به آسانی پرسم سخنت، نی، نی | | دشوار حدیثست این، آسان ز که پرسیمت؟ |
گویی که... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت | | چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت |
امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو | | سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت |
من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست | | ای که منزل در دلم داری ومن در جستنت |
سرو بستانی دگر هرگز نرستی از زمین | | راستی را گر بدیدی اعتدال رستنت |
با تو من عهد از میان جان شیرین کردهام | | وه! کرا دل میدهد عهد چنان بشکستنت؟ |
گر نخواهی تا چو من مسکین و بیمسکن شوی | | خاطر مسکین مسکینان نباید خستنت |
اوحدی، چون... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گفته بودم با من: کان جا نباید رفتنت | | ور ضرورت میروی با ما نباید رفتنت |
دشمن پر در کمین داری و دستی بر کمان | | گرنه تیری، ای پسر، تنها نباید رفتنت |
راه پر چاهست و شب بیگاه و صحرا بیپناه | | بیدلیلی پر دل دانا نباید رفتنت |
مشکل خود را ز رای خردهدانی بازپرس | | راه جویی، پیش نابینا نباید رفتنت |
زین من و او دور شو، گز ز آن مایی کین طریق | | راه توحیدست، با غوغا نباید رفتنت |
خود نمایی پیش ما عین ریا باشد، تو نیز | | گر مرایی نیستی، پیدا نیاید رفتنت |
اوحدی، چون... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت | | صد مشتری درخشان از زهرهی جبینت |
کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی | | دین تو بنده سوزی، ای من غلام دینت |
هر چنبری چو ماری، هر شقهای تتاری | | هر حلقه زنگباری، از طره بر جبینت |
غم نیست گر شد آبم، یا هجر داد تابم | | از بوسه گر بیابم، دستی بر آستینت |
سحرست و بیوفایی، این حسن و دلربایی | | ختم آن گر نمایی، بر خاتم جبینت |
زان دست پاک طاهر، نور نگار ظاهر | | ای زینت جواهر، زان ساعد سمینت |
خود را زمن چه پوشد؟ جام صفا چو نوشد؟ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای طیرهی شب طرهی خورشید پناهت | | آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت |
تاب دل ناهید ز باد خم زلفت | | آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت |
دیباچهی خوبی ورق روی منیرت | | عنوان شگرفی رقم خط سیاهت |
بر رشتهی پروین زده صد سوزن طعنه | | تابیدن عکس گهر از بند کلاهت |
از خاک فزون گشته سیاه تو، ولیکن | | آتش زده سودای تو بر قلب سپاهت |
فردا به قیامت گر ازین گونه برآیی | | ایزد، نه همانا، که بپرسد ز گناهت |
نزدیک شود با فلک از روی بلندی | | روزی که کند اوحدی از دور... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت | | وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت |
بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم | | ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت |
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه | | صد جور کرده بر ما، نادیده یک جنایت |
آیا بر که گویم: این قصهی پریشان؟ | | یا بر که عرضه دارم این رنج بنهایت؟ |
عقلم به عشق او، چون رخصت بداد، گفتم | | روزی به سر در آیم زین عقل بیکفایت |
دل وصف او به نیکی کردی همیشه، آری | | چون عشق سخت گردد دل کژ کند روایت |
بیغم کجا توان بود؟ آسوده کی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.