You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,722
-
کاربران تگ شده
هیچ
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است | | سلطان جهانم به چنین روز غلام است |
گو شمع میارید در این جمع که امشب | | در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است |
در مذهب ما باده حلال است ولیکن | | بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است |
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است | | چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است |
در مجلس ما عطر میامیز که ما را | | هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است |
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر | | زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست | | دری دگر زدن اندیشه تبه دانست |
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی | | که سرفرازی عالم در این کله دانست |
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی | | ز فیض جام می اسرار خانقه دانست |
هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند | | رموز جام جم از نقش خاک ره دانست |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب | | که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست |
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان | | چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست |
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم | | چنان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست | | گوهر هر کس از این لعل توانی دانست |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس | | که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست |
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده | | بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست |
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم | | محتسب نیز در این عیش نهانی دانست |
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید | | ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست |
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق | | هر که قدر نفس باد یمانی دانست |
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
روضه خلد برین خلوت درویشان است | | مایه محتشمی خدمت درویشان است |
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد | | فتح آن در نظر رحمت درویشان است |
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت | | منظری از چمن نزهت درویشان است |
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سیاه | | کیمیاییست که در صحبت درویشان است |
آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید | | کبریاییست که در حشمت درویشان است |
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال | | بی تکلف بشنو دولت درویشان است |
خسروان قبله حاجات جهانند ولی | | سببش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است | | بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است |
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما | | به دست باش که خیری به جای خویشتن است |
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع | | شبان تیره مرادم فنای خویشتن است |
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل | | مکن که آن گل خندان برای خویشتن است |
به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج | | که نافههاش ز بند قبای خویشتن است |
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر | | که گنج عافیتت در سرای خویشتن است |
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است | | وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز | | هر که دل بردن او دید و در انکار من است |
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو | | شاهراهیست که منزلگه دلدار من است |
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا | | عشق آن لولی سرمست خریدار من است |
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش | | فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است |
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران | | کب گلزار تو از اشک چو گلنار من است |
شربت قند و گلاب از لب یارم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
روزگاریست که سودای بتان دین من است | | غم این کار نشاط دل غمگین من است |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید | | وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر | | از مه روی تو و اشک چو پروین من است |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد | | خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار | | کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است |
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش | | زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
منم که گوشه میخانه خانقاه من است | | دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است |
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک | | نوای من به سحر آه عذرخواه من است |
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله | | گدای خاک در دوست پادشاه من است |
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست | | جز این خیال ندارم خدا گواه من است |
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی | | رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است |
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی | | فراز مسند خورشید تکیه گاه من است |
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است | | ببین که در طلبت حال مردمان چون است |
به یاد لعل تو و چشم م**س.ت میگونت | | ز جام غم می لعلی که میخورم خون است |
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو | | اگر طلوع کند طالعم همایون است |
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است | | شکنج طره لیلی مقام مجنون است |
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است | | سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است |
ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی | | که رنج خاطرم از جور دور گردون است |
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خم زلف تو دام کفر و دین است | | ز کارستان او یک شمه این است |
جمالت معجز حسن است لیکن | | حدیث غمزهات سحر مبین است |
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد | | که دایم با کمان اندر کمین است |
بر آن چشم سیه صد آفرین باد | | که در عاشق کشی سحرآفرین است |
عجب علمیست علم هیت عشق | | که چرخ هشتمش هفتم زمین است |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد | | حسابش با کرام الکاتبین است |
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن | | که دل برد و کنون دربند دین است |