You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,719
-
کاربران تگ شده
هیچ
خیال روی تو در هر طریق همره ماست | | نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست |
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند | | جمال چهره تو حجت موجه ماست |
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید | | هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست |
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد | | گناه بخت پریشان و دست کوته ماست |
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو | | فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست |
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است | | همیشه در نظر خاطر مرفه ماست |
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای | | که سالهاست... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل م**س.ت | | صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست |
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود | | ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست |
بیار باده که در بارگاه استغنا | | چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه م**س.ت |
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل | | رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست |
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج | | بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست |
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش | | که نیستیست سرانجام هر کمال که هست |
شکوه آصفی و اسب باد و منطق... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و م**س.ت | | پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست |
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان | | نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست |
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین | | گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست |
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند | | کافر عشق بود گر نشود باده پرست |
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر | | که ندادند جز این تحفه به ما روز الست |
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم | | اگر از خمر بهشت است وگر باده م**س.ت |
خنده جام می و زلف گره گیر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست | | م**س.ت از می و میخواران از نرگس مستش م**س.ت |
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا | | وز قد بلند او بالای صنوبر پست |
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست | | وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست |
شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست | | و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست |
گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید | | ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست |
بازآی که بازآید عمر شده حافظ | | هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست | | که مونس دم صبحم دعای دولت توست |
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد | | ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست |
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر | | که با شکستگی ارزد به صد هزار درست |
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست | | که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست |
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست | | چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست |
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست | | که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست |
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ما را ز خیال تو چه پروای ش*ر..اب است | | خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست | | هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است |
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان | | تحریر خیال خط او نقش بر آب است |
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود | | زین سیل دمادم که در این منزل خواب است |
معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن | | اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است |
گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید | | در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است |
سبز است در و دشت بیا تا... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست | | راه هزار چاره گر از چار سو ببست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان | | بگشود نافهای و در آرزو ببست |
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو | | ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست |
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت | | این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم | | با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع | | بر اهل وجد و حال در های و هو ببست |
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است | | یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد | | هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف | | صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است |
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست | | تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکب است |
عکس خوی بر عارضش بین کفتاب گرم رو | | در هوای آن عرق تا هست هر روزش تب است |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می | | زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
اندر آن... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست | | گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست |
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند | | زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست |
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود | | نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست |
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد | | ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست |
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن | | که عهد با سر زلف گره گشای تو بست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال | | خطا نگر که دل امید در وفای تو بست |
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است | | چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است |
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا | | کخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم | | آخر سال کن که گدا را چه حاجت است |
ارباب حاجتیم و زبان سال نیست | | در حضرت کریم تمنا چه حاجت است |
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست | | چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است |
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست | | اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است |
آن شد که بار منت ملاح بردمی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.