You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,740
-
کاربران تگ شده
هیچ
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست | | تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست |
از لبت شیر روان بود که من میگفتم | | این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست |
جان درازی تو بادا که یقین میدانم | | در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست |
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق | | ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست |
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت | | ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست |
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد | | حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست |
جز آستان توام در جهان پناهی نیست | | سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست |
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم | | که تیغ ما بجز از نالهای و آهی نیست |
چرا ز کوی خرابات روی برتابم | | کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست |
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر | | بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست |
غلام نرگس جماش آن سهی سروم | | که از ش*ر..اب غرورش به کس نگاهی نیست |
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن | | که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست |
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت | | و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت |
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست | | گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض | | پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست | | خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت |
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم | | کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت |
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن | | شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها | | بر باد شده در سر سودای تو سرها |
در گلشن امید به شاخ شجر من | | گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها |
ای در سر عشاق ز شور تو شغبها | | وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها |
آلوده به خونابهی هجر تو روانها | | پالوده ز اندیشهی وصل تو جگرها |
وی مهرهی امید مرا زخم زمانه | | در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها |
کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم | | بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها |
خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت | | از بیخبری او به جهان رفت... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را | | خوی تو یاریگر است یار بدآموز را |
دستخوش تو منم دست جفا برگشای | | بر دل من برگمار تیر جگردوز را |
از پی آن را که شب پردهی راز من است | | خواهم کز دود دل پرده کنم روز را |
لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان | | راه برون بستهام آه درون سوز را |
دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو | | قدر تو چه داند صدف در شبافروز را |
گر اثر روی تو سوی گلستان رسد | | باد صبا رد کند تحفهی نوروز را |
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد | | بو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خوش خوش خرامان میروی، ای شاه خوبان تا کجا | | شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا؟ |
ز انصاف خو واکردهای، ظلم آشکارا کردهای | | خونریز دلها کردهای، خون کرده پنهان تا کجا؟ |
غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته | | صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟ |
بر دل چو آتش میروی تیز آمدی کش میروی | | درجوی جان خوش میروی ای آب حیوان تا کجا؟ |
طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده | | بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟ |
دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب | | تو شمع پیکر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا | | چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا |
جائی که هست فزون از کل کون و مکان | | جائی که هست برون از وهم ما و شما |
صحن سراچهی او صحرای عشق شده | | جانهای خلق در او رسته به جای گیا |
از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین | | وز آه سوختگان عنبر بخار هوا |
دارندگان جمال از حسن او به حسد | | بینندگان خیال از نور او به نوا |
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب | | آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا |
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو | | گفتم که... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا | | به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا |
برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم | | به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا |
ز بسکه بر سر کوی تو اشک ریختهام | | ز لعل در بر هر سنگ دامنی است مرا |
فلک موافقت من کبود درپوشید | | چو دید کز تو بهر لحظه شیونی است مرا |
از آن زمان که ز تو لاف دوستی زدهام | | بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا |
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید | | یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا |
به دام عشق تو درماندهام چو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به زبان چرب جانا بنواز جان ما را | | به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را |
ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو | | به کران برد زمانه غم بیکران ما را |
به دو چشم آهوی تو که به دولت تو گردون | | همه عبده نویسد سگ پاسبان ما را |
ز پی عماری تو چه روان کنیم مرکب | | چو رکیب تو روان شد چه محل روان ما را |
به سرا و مجلس خود مطلب نشانی ما | | چو تو بر نشان کاری چه کنی نشان ما را |
گلهی فراق گفتم که نه نیک رفت با | | به کرشمه مهر برنه پس از این زبان ما را |
به تو درگریخت خاقانی و... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را | | به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را |
به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد | | گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را |
به بهانهی حدیثی بگشای لعل نوشین | | به خراج هر دو عالم، گهری فرست ما را |
به دو چشم تو که از جان اثری نماند با ما | | ز نسیم جانفزایت، اثری فرست ما را |
ز پی مصاف هجران که کمان کشید بر ما | | ز وصال مردمی کن، حشری فرست ما را |
مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد | | ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را |
به تو درگریخت خاقانی و دل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.