You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,754
-
کاربران تگ شده
هیچ
ز شرم روی توست رخ ماه زیر آب | | |
ماهی تنی و میکنی از اشک من گریز | | نه ماهیان کنند وطن گاه زیر آب |
نی نی توراست عذر که مشک و میی بهم | | نی مشک و می شود آنگاه زیر آب |
تخم وفاست دانهی دل چون به دست توس | | خواهی به زیر خاک بنه خواه زیر آب |
در اشک گرم غرقم و آنگاه سوخته | | کس دید غرق سوخته به نگاه زیر آب |
دریا کشم ز چاه غمت گر برآرم آه | | سوزد نهنگ را طپش آه زیر اب |
همسایگان ز تف دلم برکنند شمع | | چون شد چراغ روز شبانگاه زیر آب |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
کار عشق از وصل و هجران درگذشت | | درد ما از دست درمان درگذشت |
کار، صعب آمد به همت برفزود | | گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت |
در زمانه کار کار عشق توست | | از سر این کار نتواند درگذشت |
کی رسم در تو که رخش وصل تو | | از زمانه بیست میدان درگذشت |
فتنهی عشق تو پردازد جهان | | خاصه میداند که سلطان درگذشت |
جوی خون دامان خاقانی گرفت | | دامنش چه، کز گریبان درگذشت |
انصاف در جبلت عالم نیامده است | | راحت نصیب گوهر آدم نیامده است |
از مادر زمانه نزاده است هیچکس | | کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است |
از موج غم نجات کسی راست کو هنوز | | بر شط کون و فرضهی عالم نیامده است |
از ساغر زمانه که نوشید شربتی | | کان نوش جانگزایتر از سم نیامده است |
گیتی تو را ز حادثه ایمن کجا کند؟ | | کورا ز حادثات امان هم نیامده است |
دزدی است چرخ نقبزن اندر سرای عمر | | آری به ه*رز قامت او خم نیامده است |
آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پای گریز نیست که گردون کمانکش است | | جای فزاع نیست که گیتی مشوش است |
ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است | | برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است |
چون مار ارقم است جهان گاه آزمون | | کاندر درون کشنده و بیرون منقش است |
با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی | | کان کو فرشته بود کنون اهرمنوش است |
با هر که انس گیری از او سوخته شوی | | بنگر که انس چیست مصحف ز آتش است |
عالم نگشت و ما و تو گردندهایک از آنک | | گردون هنوز هفت و جهت همچنان شش است |
در بند دور چرخ هم ارکان، هم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست | | نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست |
گوئی اندر کشور ما بر نمیخیزد وفا | | یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست |
خون به خون میشوی کز راحت نشانی مانده نیست | | خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست |
از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک | | هرگز از کاشانهی کرکس همائی برنخاست |
باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون | | از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست |
وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر | | کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل پیشکش تو جان نهاده است | | عشقت به دل جهان نهاده است |
جان گر همه با همه دلی داشت | | با عشق تو در میان نهاده است |
تا نام تو بر زبان بیفتاد | | دل مهر تو بر زبان نهاده است |
اندک سخنی زبانت را عذر | | از نیستی دهان نهاده است |
نظاره قندز هلالت | | موئی به هزار جان نهاده است |
از نالهی من رقیب در گوش | | انگشت خدای خوان نهاده است |
کار گیتی را نوائی مانده نیست | | روز راحت را بقایی مانده نیست |
زان بهار عافیت کایام داشت | | یادگار اکنون گیایی مانده نیست |
وحشتی دارم تمام از هرکه هست | | روشنم شد کشنایی مانده نیست |
دل ازین و آن گریزان میشود | | زانکه داند با وفایی مانده نیست |
زنگ انده گوهر عمرم بخورد | | چون کنم کانده زدایی مانده نیست |
کوه آهن شد غمم وز بخت من | | در جهان آهن ربایی مانده نیست |
با عنا میساز خاقانی از آنک | | خوش دلی امروز جایی مانده نیست |
اهل بر روی زمین جستیم نیست | | عشق را یک نازنین جستیم نیست |
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل | | زان که بر روی زمین جستیم نیست |
برنشین ای عمر و منشین ای امید | | کاشنائی همنشین جستیم نیست |
خرمگس برخوان گیتی صف زده است | | یک مگس را انگبین جستیم نیست |
گفتی از گیتی وفا جویم، مجوی | | کز تو و او ما همین جستیم نیست |
بر کمینگاه فلک بودیم دیر | | شیرمردی در کمین جستیم نیست |
هست در گیتی سلیماتن صدهزار | | یک سلیمان را نگین جستیم نیست |
ترک... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست | | محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست |
بر سینه داغ واقعه نقشالحجر بماند | | وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست |
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر | | پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست |
هم سنگ خویش گریهی خون راندم از فراق | | تا سنگ را ز گریهی من دل به درد خاست |
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود | | هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست |
دل یاد کرد یار فراموش کی کند | | در خون نشستن من ازین یاکرد خاست |
دل تشنهی مرادم و سیر آمده ز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در این عهد از وفا بوئی نمانده است | | به عالم آشنارویی نمانده است |
جهان دست جفا بگشاد آوخ | | وفا را زور بازویی نمانده است |
چه آتش سوخت بستان وفا را | | که از خشک و ترش بویی نمانده است |
فلک جائی به موی آویخت جانم | | کز آنجا تا اجل مویی نمانده است |
به که نالم که اندر نسل آدم | | بدیدم آدمی خویی نمانده است |
نظر بردار خاقانی ز دونان | | جگر میخور که دلجویی نمانده است |