You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,765
-
کاربران تگ شده
هیچ
جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را | | که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را |
به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت | | که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را |
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم | | به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را |
چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود | | تذرو بیپناهی قمری بی آشیانی را |
مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر | | کزین افزون نشاید خست جان خسته جانی را |
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا | | ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا |
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای | | ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا |
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب | | تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا |
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق | | این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا |
در لب یار است آب زندگی در حیرتم | | خضر میرفت از پی سرچشمهی حیوان کجا |
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی میکند | | تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا |
تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها | | من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها |
تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش | | من و شبها و درد انتظار و دل طپیدنها |
نصیحتهای نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی | | چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدنها |
پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر | | خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدنها |
کنون در من اگر بیند به خواری و غضب بیند | | کجا رفت آن به روی من به شوق از شرم دیدنها |
تغافلهای او در بزم غیرم کشته بود امشب | | نبودش سوی من هاتف گر آن دزدیده... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما | | شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما |
مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم | | شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما |
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل | | ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما |
خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او | | از آن سرچشمه من هم میخورم گاهی فریب اما |
به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران | | طبیبش کاش میآمد به بالین عنقریب اما |
جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا | | غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا |
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی | | شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا |
هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد | | چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا |
با مدعی از یاری گاهی نظری داری | | لطف تو به او باری چون هست همین بادا |
جز کلبهی من جائی از رخش فرو نایی | | یا خانهی من جایت یا خانهی زین بادا |
گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم | | در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا |
پیش از هم کس افتاد در دام غمت... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ناقهی آن محمل نشین چون راند از منزل مرا | | جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا |
ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی | | شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرا |
بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت | | کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا |
بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم | | جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا |
خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق | | غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا |
چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی | | مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا |
گل خواهد کرد از گل ما | | خاری که شکسته در دل ما |
از کوی وفا برون نیائیم | | دامنگیر است منزل ما |
مرغان حرم ز رشک مردند | | چون بال فشاند بسمل ما |
نام گنهی نبرد تا کشت | | ما را به چه جرم قاتل ما |
کار دگر از صبا نیامد | | جز کشتن شمع محفل ما |
بیرحمی برق بین چه پرسی | | از کشته ما و حاصل ما |
خندد به هزار مرغ زیرک | | در دام تو صید غافل ما |
هاتف آخر به مکتب عشق | | طفلی حل کرد مشکل ما |
نوید آمدن یار دلستان مرا | | بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا |
فغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یار | | فغان که نیست اثر ناله و فغان مرا |
فغان که تا به گلستان شکفت گل، بادی | | وزید و زیر و زبر کرد آشیان مرا |
مرا جدا ز تو ویرانهای است هر شب جای | | که سوخت آتش هجر تو خانمان مرا |
به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها | | روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها |
فغان که در همهی عمر یک سخن نشنیدی | | ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها |
روز وصلم به تن آرام نباشد جان را | | که دمادم کند اندیشه شب هجران را |
آه اگر عشوه گریها زلیخا سازد | | غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را |