You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,776
-
کاربران تگ شده
هیچ
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت | | گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت |
گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق | | گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت |
هر جا که یکی قامت موزون نگرد دل | | چون سایه به پایش فکند رحل اقامت |
در خلد اگر پهلوی طوبیم نشانند | | دل میکشدم باز به آن جلوهی قامت |
عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی | | در بر کنم از وصل تو تشریف کرامت |
دامن ز کفم میکشی و میروی امروز | | دست من و دامان تو فردای قیامت |
امروز بسی پیش تو خوارند و پس از مرگ | | بر خاک شهیدان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است | | دلم جدا ز تو دل نیست قطرهی خون است |
تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنی | | دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است |
نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است | | که آفت دل و صبر و قرار مجنون است |
ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق | | به دوش باری، کز حد پیل افزون است |
ز من بریدی اگر مهر بیسبب دانم | | که این نه کار تو این کار ، کار گردون است |
اگر به قامت موزون کشد دل هاتف | | نه جرم او که تقاضای طبع موزون است |
شود از باد تا شمشاد گاهی راست گاهی کج | | به جلوه سرو قدت باد گاهی راست گاهی کج |
ز بهر کندن خارا برای سجدهی شیرین | | شدی در بیستون فرهاد گاهی راست گاهی کج |
عجب نبود کز آهم قامتش در پیچ و تاب افتد | | که گردد شاخ گل از باد، گاهی راست گاهی کج |
تو دی میرفتی و هاتف به دنبال تو چون سایه | | به خاک راه میافتاد گاهی راست گاهی کج |
بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد | | یاد من گو نکند غیر فراموشش باد |
یار بیغیر که می در قدحش خون گردد | | خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد |
سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن | | شرمی از جلوهی آن سرو قبا پوشش باد |
دوش میگفت که خونت شب دیگر ریزم | | امشب امید که یاد از سخن دوشش باد |
ننگ یار است که یاد آرد از اغیار مدام | | نام این فرقهی بدنام فراموشش باد |
دل که خو کرده به اندوه فراغت همه عمر | | با خیالت همه شب دست در آغوشش باد |
هاتف از جور تو دم مینزند لیک تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بتان نخست چو در دلبری میان بستند | | میان بکشتن یاران مهربان بستند |
دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی | | به روی من همه درهای آسمان بستند |
مگر میان بتان روی آن صنم دیدند | | که اهل صومعه زنار بر میان بستند |
به آشیانه نبستند عندلیبان دل | | اگر دو روز در این گلشن آشیان بستند |
فغان که مدعیان از جفا برون کردند | | مرا ز شهر تو و راه کاروان بستند |
رساند کار به جایی جفای گل چینان | | که در معاینه بر روی باغبان بستند |
جفاکشان سخنان با تو داشتند ولی | | چو هاتف از ادب... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
با حریفان چو نشینی و زنی جامی چند | | یاد کن یاد ز ناکامی ناکامی چند |
بی تو احوال مرا در دل شبها داند | | هر که بی هم چو تویی صبح کند شامی چند |
باده با مدعیان میکشی و میریزی | | خون دل در قدح خون دل آشامی چند |
بوسهای چند ز لعل لب تو میطلبم | | بشنوم تا ز لب لعل تو دشنامی چند |
گرچه در بادیهی عشق به منزل نرسی | | اینقدر بس که در این راه زنی گامی چند |
هاتف سوخته کز سوختگان وحشت داشت | | مبتلی گشت به همصحبتی خامی چند |
در پیش بیدلان جان، قدری چنان ندارد | | آری کسی که دل داد پروای جان ندارد |
پرسی ز من که دارد؟ زان بینشان نشانی | | هر کس ازو نشانی دارد نشان ندارد |
یک جو وفا ندیدم از روی خوب هرگز | | دیدم تمام هر کس این دارد آن ندارد |
بر من نه از ترحم کم کرده یار بیداد | | تاب جفا ازین بیش در من گمان ندارد |
هاتف غلامی تو خواهد بخر به هیچش | | این کار اگر ندارد سودی، زیان ندارد |
کدام عهد نکویان عهد ما بستند | | به عاشقان جفاکش که زود نشکستند |
خدا نگیردشان گرچه چارهی دل ما | | به یک نگاه نکردند و میتوانستند |
نخست چون در میخانه بسته شد گفتم | | کز آسمان در رحمت به روی ما بستند |
مکن به چشم حقارت نظر به درویشان | | که بینیاز جهانند اگر تهی دستند |
حریف عربدهی می کشان نهای ای شیخ | | به خانقاه منه پا که صوفیان مستند |
غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس | | که آخر از غمشان مردم و ندانستند |
ز جور مدعیان رفت از درت هاتف | | غمین مباش گر او رفت... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد | | که با دشمن توان گفت و توان کرد |
گرفت از من دل و زد راه دینم | | ز دین و دل گذشتم قصد جان کرد |
کی از شرمندگی با مهربانان | | توان گفت آنچه آن نامهربان کرد |
منش از مردمان رخ مینهفتم | | ستم بین کخر از من رخ نهان کرد |
تو با من کردی از جور آنچه کردی | | من از شرم تو گفتم آسمان کرد |
دو عالم سود کرد آن کس که در عشق | | دلی درباخت یا جانی زیان کرد |
نه از کین خون هاتف ریخت آن شوخ | | وفای او به کشتن امتحان کرد |
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند | | در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند |
آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت | | وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند |
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد | | در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند |
به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد | | بیوفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند |
هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت | | قصهی جور تو با او به جهان خواهد ماند |