شب است و بار دگر چشم من به تنهاییست
محل سیر دلم عالم پریشانیست
هزار طعنه شنیدم اگر چه از دلدار
هنوز، واله دو دیده؛ به سوی رسواییست
صبا ز بردن نامه بسی خجل گشته
قلم به یاد نکویش هنوز هم جاریست
اگر چه با دل من نا سزا همی گوید
به قلب، لیک نِشیند چرا که رویاییست