متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار رهگذر ذهن |M.HADI کاربر انجمن یک رمان

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #11
گیسو اش را ز ادب باد تکان خواهد داد
دست او جان مرا دُرّ گران خواهد داد
صبر ایوب نشاید که برد راه به جا
بس که حرف دل او کارِ زمان خواهد کرد
 
آخرین ویرایش
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #12
خزانِ زمین رخت خود به سختی بست
شتا آرمیده بساط سپیدی اش بگسست

سفیدی اش که درخشان تر از مَهِ تاب است
نشان ز خستگی و غامضیّت [دشواری ] راه است

ملالت رخ ابرش به راحتی دیدم
گمان کنم که به اندک غمی گرفتار است

دمی چو صبر کنی تا، به شهر گیرد جای
به چشم خود به یقین بینی‌اش [ ببینی اش ] که تبدار است

هوا به تب و تاب و سخت بیمار و
به یک، دو دردِ بدون دوا گرفتار است

کنون که گفتم از این حال باز میگویم
گمان کنم که دمی بعد از این، زمستان است
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #13
دلبری آمد و درب دل ما را زد و رفت
درب این خانه ی متروکه ی ما را زد و رفت
آمد و قلب مرا داد به خود عادت و بس
رنگ مجنونی لیلی به‌رخ ما زد و رفت
عاقلی بودم و در لحظه پریشانم کرد
حیف، آن خوش رخ زیبا مخ ما را زد و رفت
باز تنها شدم و بار دگر محجورم
باز او آمد و فکری به سر ما زد و رفت
روزگاریست شب و روز به فکرش هستم
باورم گشت که تنها در ما را زد و رفت
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #14
دل‏ به‏ آب‏ چشم‏ شو‏ چون‏ عشق‏ آمد‏ در‏ برت‏
فکر‏ هر‏ کس‏ دور‏ کن‏ از‏ سر‏ چو‏ عشق‏ آمد‏ سرت
عشق‏ شوری‏ بس‏ به‏ بنیاد‏ بلندت‏ می‏ دهد‏
گر‏ ندانی‏ راه‏ و‏ رسمش‏ را‏ ره‏ و‏ رسمت‏ می دهد
عشق‏ را‏ بازیچه‏ مشمر‏ چون‏ به‏ بادت‏ می‌دهد
مرغ‏ دل‏ چون‏ عشق‏ یابد‏ نطق‏ یادت‏ می‌دهد‏
مبتلای‏ عشق‏ گردی‏ بارلها،‏ چون‏ که‏ عشق‏
گر‏ چه‏ سوزد‏ خانه‏ ات‏ را‏ سرپناهت‏ می‌دهد
 
آخرین ویرایش
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #15
یاد آن شب لب رود
خنده ی زود به زود
شب تبسم می کرد
باد در قهقهه بود
چشم من با دل تو
بس سخن ها می‌گفت
با سکوتم آن شب
حرف بسیار زدم
و دلت می دانست
حرف هایم را خوب
خنده می کردی و شب
نقشی از موی تو بود
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #16
خنده در جان باقیست
گر چه لب گریان است
صورتم میخندد
گر چه غم در دلم است
همه اینگونه شدند
چشم ها گریان اند
و تبسم باقیست
و سکوت از دل شب
همچون رود
کوچه های شهر را
یک به یک پیموده
شهر ویرانه شده است
به یقین روز قیامت که همه می‌گویند
نیست غیر از این روز
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #17
درون دشت قفس گرچه بس نکو باشد
پرنده باز زنده به شوق چمن، در آواز است
اگر ز یاد دل و دیده گم شود لبخند
هنوز امید صبح سپیدی، به جان تب دار است
صفای قلب و دل ار چه به نور باشد و بس
به شمع و نور چراغی، صفا پدیدار است
بیا که آتش عشقم ز جسم، جان بگرفت
گمان کنم که به اندک غمی گرفتار است
 
آخرین ویرایش
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #18
《مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو 》
نَه به دستم برسد گندم و ذرت و نَه جو
همه‌ی خوبی و عیشِ مَه و مِهرَش دیدم
جز سرابی نبود آن همه شکل یک و دو
روزگاریست سرا پا همه در تشویشیم
غرشی در دل و مهری به لبِ خامُش و غو
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #19
حرف ها را صریح میگویم
درد ها را فصیح می گویم
عشق چون مرده را کند زنده
بی درنگش مسیح می گویم
من دلش را به چنگ خواهم برد
عقل و دل را به جنگ خواهم برد
لب لعلش که قرمزی نیکوست
به نوازش ز رنگ خواهم برد
دوستش دارم و درون بغل
سخت او را به تنگ خواهم برد
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,523
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #20
سختی کشی وقتی شبی دلتنگ باشی
با عقل و دل هر دم بسی در جنگ باشی
درد است آن دم که ز یارت دور باشی
تو در کنارش لیک زو مستور باشی
با خاطرات خود و او بیدار باشی
لیکن دمی در حسرت دیدار باشی
در گرد او همچون پر پروانه باشی
در ذهن او اما یکی بیگانه باشی
 
امضا : hadi

موضوعات مشابه

عقب
بالا